باید بیشتر بخونم

یکی از علائق من خوندن کتابه.اولین کتابی که خوندم «کفشهای غمگین عشق بود »نوشته:ر-اعتمادی فکر میکنم ۱۴ سالم بود .مخفیانه کتابو میخوندم .برای اینکه میدونستم اگه پدرم بفهمه این جور کتابا رو میخونم عصبانی میشه.جالبیش میدونید چیه؟ که من همیشه از پدرم بابت سر به راه نبودنم میترسیدم اما همیشه هم کار خودمو میکردم.کتابو میذاشتم زیر کمد توی اتاق خواب و هربار چند صفحه ای از اونو می خوندم نمیدونید چه لذتی برام داشت.اصلا منو از هر کار و عملی باز داشتن بیشتر به طرفش رفتم.بزرگتر که شدم چند جلد دیگه از همون نوع موضوعات عاشقانه رو خوندم ولی به مرور به خاطر داشتن دو سرمشقی که تو زندگیم داشتم به شعر علاقه پیدا کردم.سهراب سپهری ،مهدی اخوان ثالث و وحشی بافقی رو من به واسطه اونا شناختم و بعدش دکتر شریعتی رو.فقط بعد از اون دیگه متوقف شدم،موندم در همون سطح.  

آخرین کتابی هم که خوندم،«کوری»بود همین دو ماه پیش.

اگر می خواهی نگهم داری دوست من،از دستم می دهی.

اگر می خواهی همراهیم کنی دوست من، تا انسان آزادی باشم. میان ما همبستگی از آن گونه می روید که، زندگی ما هر دو تن را غرق در شادی کند.

چی شد خواستم وبلاگ داشته باشم

مدتهاست که دلم می خواهد من هم وبلاگی داشته باشم و بتوانم هر آنچه دلم می خواهد بنویسم.من هیچ وقت دفترچه خاطراتی نداشته ام .خیلی وقتها کلمات  جملات نوشته وار در ذهنم ردیف می‌شوند و همیشه میگویم بعدا مینویسم مثلا صبح که از خواب بیدار شدم اما صبح یا بعدا اون حس از بین رفته.و دریغ از حتی یک جمله.حس نوشتن بیشتر مواقعی در وجود من اوج میگیرد که خوشحالم یا ناراحت و افسرده یا در بهترین حالت نوشته ‌ای را می خوانم و احساس میکنم که خیلی نزدیک است به حرفهای من، به روحیات من، به احساس من.آنوقت حس درونی نوشتن غلیان میکند .میدانم که خیلی سواد نوشتن ندارم خیلی پر نیستم و شاید همین بارها مرا باز داشته .اما این بار مصمم هستم.