گذشته ی بی مقصد

گدشته را  

مثل یک درخت سر راهی 

پشت سرگذاشته ای 

اما گذشته خیال ندارد 

پشت سر بگذارد تو را 

سوال این است 

شکار از پا در آمده ی فردا 

یا پرنده ی به تور افتاده ی دیروز  

ظاهرن فرقی نمی کند 

تو اما نیش هایی را  

که این جاده ی مارپیچ  

به پر و پایت می زند 

ترجیح می دهی به نوازشهای مقصد 

                به شرطی که گذشته 

سپر به سپر      و خیابان به خیابان 

                  در تعقیبت نباشد 

کبک ها  

سر در سکوت برف پنهان می کنند 

تو در همهمه ی ترافیک 

نشانی ات را اما 

ملک الموت هم که نداند 

گذشته خوب می داند 

آدرس مشترکی اگر نداشتید 

دل به دریا می زدی 

و با یک دنده عقب پر گاز 

دنده هایش را لت و پار 

«عباس صفاری»

نظرات 2 + ارسال نظر
تبسم شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ http://elamirrr.blogfa.com

سلام .باید بگم درعین سادگی جالب بود.
شادباشی وسربلند
به وبم حتما سربزن

فوری یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ب.ظ

چقدر این شعر عباس صفاری قشنگه.منم یه دفعه گذاشته بودمش
آدم حس می کنه برای خود خودشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد