یه روز یه آقایی....

دوستی داشتم به نام سارا که الان ندارمش اما هنوز دوستش دارم.

توی سه سالی که با هم بودیم هروقت می خواست براش جکی تعریف کنم می گفتم:  

«یه روز یه آقایی داشت می رفت خونه خورد زمین ،بعد دید روش نمیشه پا شه تا خونه سینه خیز رفت »

از اونجایی که مهارت لطیفه گفتن نداشته و ندارم، و این تنها لطیفه ای بود که از یادم نمی رفت ( نمیدونم به چه دلیل )همینو تکرار می کردم .سارا گاهی عصبانی می شد، گاهی از تکرار مکررات خندش می گرفت و می گفت حالا مطمئنی روز بوده که یارو خورده زمین.

موقعی که می خواستیم از هم جدا بشیم و ما برگردیم به شهرمون یه دفترچه خاطرات براش خریدم و توش  از خاطراتمون ،از اولین دیدارمون ،از دعواهامون نوشتم و آخر هرصفحه اضافه کردم :خب سارا برای رفع خستگی می خوام برات جک بگم و نوشتم : 

یه روز یه آقایی داشت می رفت خونه خورد زمین بعد........

نظرات 2 + ارسال نظر
مسافر مه شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ب.ظ http://mosafer-meh.blogspot.com/

ابتکارت خیلی جالب بوده برای دفتر خاطرات. مطمئنا این بهترین و عزیزترین چیزی هست که زمان دلتنگی برای آدم میمونه؛ میتونه یا شادت کنه یا به گریه بندازدت! آخرش دلت از بند آزاد میشه!

شاعرزنده محمد صادقی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ب.ظ http://azman-ta-to.blogfa.com

سلام خیلی جالب بود لذت بردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد