بچه که بودم عید رو به خاطر پوشیدن کفش نو و لباس هایی که مادرم می دوخت و رفتن به مهمونی دوست داشتم.خیلی به عیدی گرفتن توجه و علاقه ای نداشتم .اما از بین عیدی هایی که گرفتم دو تاشو توی خاطرم مونده ،یه بارش سال نویی بود که عمه بزرگم به هیچ بچه ای عیدی نداد ولی به من داد ،منو بغل کرد و آروم دو تا دویست تومنی گذاشت توی دستم و گفت به هیچ کی نگو .من توی عالم بچگی فکر کردم دلیل اون جور عیدی دادنش اینه که از شوهرش میترسه ،آخه شوهر بداخلاقی داشت.
یه بارم عموی کوچیکم که اون موقع دانشجو بود به همه از بزرگ وکوچیک ده تومنی نو داد و چیزی که من خیلی دوست داشتم این بود که کنار ده تومنی نوشته بود :
«نوبهار است بر آن کوش که خوشدل باشی»
چه نصیحت قشنگی.عیدتون مبارک
ولی من خاطره ای از عید ها ندارم
نه که نداشته باشم
چیز خاصی نیست
منم یه عمو دارم هنوز که ما گنده خرس شدیم هنوز بهمون عیدی میده اونم خیلی کم.اما همون رو انقدر با محبت میده که آدم کل حال میکنه باهاش
یاد عیدی که پدربزرگ خدا بیامرزم بهم داد افتادم! سال نوتون مبارک.