کابوس

بعد از نهار خوابیدم .اولش خوابم نبرد چند تا شعر خوندم و بعد از نیم ساعتی خواب رفتم .اونوقت کابوس دیدم و از خواب پریدم .درد قلبم چند برابر شده بود و به شدت می زد . 

خواب دیدم توی ماشین نشستیم ،غیر ما آدمهای دیگه ای هم بودند که یادم نیست قیافه هاشون. من و بچه هام عقب نشسته بودیم که یه دفعه مثل اینکه ترمز ماشین برید .ما با سرعت خیابانها و وسط بولوارا حرکت می کردیم و من فقط بچه ها را گرفته بودم و وحشت زده بودیم اما شوهرم می خندید بعد خود به خود ماشین سرعتش کم شد و مثل اینکه ایرادش برطرف شد.رسیدیم لب یه ساحل که دریاش طوفانی بود بعد شوهرم پسر کوچیکمو گذاشت توی آب و یه موج خیلی بلند اومد و بردش توی دریا زیر آب من و پسر بزرگم خودمونو انداختیم توی آب و من که توی عالم خواب ناامید بودم از پیدا کردن پسرام توی اون دریای عمیق و طوفانی تونستم دست دو تاییشونو بگیرم و بیارمشون بیرون .

اومدم بیرون و داد می کشیدم و گریه می کردم که چرا بچه رو گذاشتی توی آب اگه نمیتونستم پیداشون کنم چی  ؟

و اون فقط می خندید .

با صورت خیس و وحشت از خواب پریدم