رابطه دل و بادمجان

امروز خیلی کار دارم از یک طرف بادمجان سرخ می کنم تا برای ناهار کشک و بادمجان درست کنم و از طرف مشغول تمیز و مرتب کردن اساسی خانه هستم برای اینکه عصر مهمان دارم . 

سه تا از دوستان دوره دانشجویی را دعوت کرده ام .راستش ما سالی یکبار دور هم جمع می شویم و باعث و بانی اش هم من هستم مثل اینکه تو این زمانه دیگر دل دوستان برای هم نمی تپد و شاید این من هستم که نمی توانم یاد و خاطره دوستانم را از ذهنم پاک کنم و خیلی مواقع دل تنگشان می شوم و سعی می کنم به هر طریقی شده ازشان خبر بگیرم . 

دوستی برای من چیز ارزشمندی است و سعی کرده ام همیشه دوستانم را تحت هر شرایطی برای خودم نگه دارم و نگذارم از من برنجند.شده بارها کنه هم شده ام یادمه آدرس یکی از دوستان دوره دبیرستانم را با چه بدبختی پیدا کردم و رفتم دم خانه شان خلاصه با چه وجدی بعد از سالها دیدمش  شماره تلفن رد و بدل کردیم تا تماسمان قطع نشود اما هر بار زنگ زدم جوابم را نداد آقا ، از رو نرفتم و زنگ زدم تا گوشی رو برداشت و بعد از حال و احوال سرد عذر خواهی کرد که برای یک هفته بعد وقت ندارد تا همدیگر را ببینیم . 

ای مرده شور ببرد هر چی دل و احساسه که باعث و بانی خرد شدن و کوچک شدنه 

بوی سوختنی می آید مثل اینکه بادمجان و دل من با هم سوختند.

نظرات 2 + ارسال نظر
زینب سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 ب.ظ http://heshki.blogfa.com

نمی دونم حالا مرده شور این احساسو ببرن یا نه ولی منم خیلی این کارو کردم بارها یه دوستانی که دوستشان دارم پبام زدم زنگ زدم نخواسنم فاصله ای بیفته ولی...

زینب سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 ب.ظ http://heshki.blogfa.com

راستی کشک بادمجون نوش جونتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد