همیشه درنزده وارد می شود
با بوی سیگار،تن و درد نوازش دستهای زمخت
مادر در ان حوالی نبود
و اشاره به سمت سکوت بود
وقتی از پله های ترس بالا می رفت
تا او به بام رضایت برسد.
هر صبح گلبرگهایش را سرخاب می زند
با چشمهای درخشان از شبنم عقده
به ساقه ی دم دستش می پیچد
و فکر می کند باید ریشه هایش را جمع کند.
کسی وارد می شود
عطر کنت،مارلبرو یا نمی داند چی اش را دوست دارد
دستهایش لطیف است.
قسمت آخرش خراب کرده کل شعر رو،با توجه به اختیاراتی که دارم این شعر رو بدون قسمت آخر می خونم.