دنیا بزرگه

دیشب دلم بدجور هوای دوران دبیرستان و دوستای قدیمیمو کرده بود .با خودم گفتم :

نشد یه بار تو این شهر کوچیک  ،تو خیابانی ،مغازه ای چه می دونم شانسی یه جایی یکی از دوستای اون دوره رو ببینم.

دنیا این جور که میگن خیلی هم کوچیک نیست.

 برگشتم به ۱۶ ،۱۷ سال پیش و یادم اومد اولین شعری که گفتم سال سه یا چهار دبیرستان بود و بعد از اون دیگه متوقف شدم از این نظر البته اما از نظر قبولی دانشگاه و بعد ازدواج و خونه داری پیشرفتهای چشم گیری داشتم.

خیلی فکر کردم و تکه هایی از اون شعرو یادم اومد. دوست دارم اینجا بنویسم تا یادگاری بمونه:


می توان بسان پنجره ای رو به خورشید باز شد

میان باغچه ی یاس گلی کاشت به وسعت امید

و درختی به بلندای صبر

می توان میان رود انتظار نشست و رفت تا به دریا رسید

آنوقت طفل نالان دل را به آغوش دریا سپرد



و دریا می فشارد دل غمگین من را

خون تراوش می کند از زخمهای کهنه ام و

دریا می مکد خون را

کاش سیری داشت


با این همه زندگی خوب است

زیبا نیست

درد است درمان نیست

هجر است وصلت نیست

خوب است خوب است


خودم از خوندنش خندم گرفته

نظرات 2 + ارسال نظر
زینب پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ب.ظ

منم خیلی دوس دارم دوستای دبستان یا راهنمایی ام رو ببینم. مخصوصن شکوفه/اسماء/زهره و زهرا...
مدرسه دبستان ما روبروی خونمونه...امسال مهر اولین سالی بود که بعد جندسال این بچه دبستانی ها رو با اون روپوش های خوشکل دیدم...(دلم میخواد بیشتر بنویسم ولی میترسم فروغ باز بگه یه پست گذاشتم)

باران شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:25 ب.ظ

سلام با این حرفا
دلم هوایی دبیرستان شده اما حوصله گفتننیست اینجور مواقع دوست دارم شما بگید من بخونم و گوش کنم ....
پایدارتر از امروز....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد