چرا صابون کف می کنه

چند روز پیش با پسرا و مادر و خواهرم نشستیم تو ماشین تا یه دوری بزنیم.از اونجایی که بچه های من حتی اگه توی یه اتوبوس خالی هم بشینن باز سر جا دعواشون میشه شروع کردن به کش مکش که یه دفعه کوچیکه داد زد آهان تقصیر این پیرزن چاقالوئه که جای ما تنگه. ما گوش کری دادیم 1که دوباره گفت خدایا این پیرزن دماغ دراز جای ما رو تنگ کرده(خدایی مامان من نه پیره نه دماغش درازه)

من پسرمو دعوا کردم و احتمالا سیستم تربیتیم برای خیلی ها زیر سواله اما چیزی که خیلی حس کردم تفاوت زمان بچگی خودم با الان بود.

پدر بزرگ مادری من یه مرد شدیدا بداخلاق و مردسالار بود (از فعل بود استفاده می کنم چون الان چیزی از اون جذبه و مرد سالاری باقی نمونده اما بد اخلاقیه سرجاشه)وتا زمانی که خونه نبود ما همه آتیشی می سوزوندیم و مادر بزرگم هم اونقدر مهربون بود که باهامون بیشتر همراهی می کرد. همینکه ساعت اومدن بابا حاجی از مغازه نزدیک می شد و صدای چرخیدن کلید توی در میومد همه دو زانو مینشستن و باور کنید جز سلام کردن از هیچ کس صدایی در نمیومد و تمامی حرکات ما زیر ذره بینش بود.

تنها جملاتی که میتونم بگم از باباحاجی به یادم میاد اینهاس:

محکم حرف بزن

دماغتو بالا نکش

کفشتو درست بپوش

دستتو توی جیبت نکن و راه برو 

مادر بزرگم اغلب در وصف بابا بزرگم می خوند:

چرا سگه وق وق می کنه

چرا صابون کف می کنه

چرا در گنجه بازه

چرا در دیزی بازه

زیر سبیلم نروفتی2

...


1=خود را به نشنیدن زدن

2=تمیز نکردی

فقط یه درد دله

دیشب حال خوبی نداشتم به چند دلیل:

ـ چند روز پیش از پله سر خوردم و دنبالچه م آسیب دیده .نمی تونم بشینم و خم و راست شم و از انجام دادن جزئی ترین کار عاجزم.

ـ کتاب عقاید یک دلقک رو خوندم و شدیدا تحت تاثیر شخصیت اصلی داستان قرار گرفتم و به هیچ وجه نمی تونم از حس درماندگی و بیچارگی شنیر فاصله بگیرم.

ـ دوست دارم پسرم به حرفم گوش بده و سعی بیشتری برای درس خوندن بکنه و از خودم عصبانیم چون وقتی بعد از دو ساعت از تو اتاقش بیرون میاد ،طراحی زیبایی رو نشونم میده و میگه مامان ببین چی کشیدم و من حتی یه نگاه کوتاه هم بهش نمی کنم و میگم تو این دو ساعت به جای درس خوندن اینو می کشیدی .بعد چند صفحه ی اول کتاب شازده کوچولو رو یادم میاد و خودم رو سرزنش می کنم که کاش نگاهی به طراحی انداخته بودم لااقل.

و دیگه اینکه نگران دو تا از آدمایی هستم که خیلی خیلی دوستشون دارم ،شوهرم و خواهرم

چیپ باش ،اما آدم باش

یکی از دوستان تعریف می کرد داشته برنامه آکادمی گوگوش رو تماشا می کرده که جاریشون از در تو میاد و میگه هه هه آکادمی گوگوش نگاه می کنی، هه هه محسن بیا نیگا کن اینا آکادمی گوگوش میبینن.

فوری ما اونجا حضور داشت گفت بله خیلی ها میگن دیدن برنامه هایی از این قبیل چیپه(cheap)

گفتم خب من دلم نمی خواد اکس پنسیو (expensive)باشم.فوری گفت خره میگن مقابل چیپ،هایه(high)


پی نوشت:دیدن  یه برنامه یا خوندن یه کتاب یا چه می دونم هر چیز دیگه ای سلیقه ایه .خواستم بگم عقم می گیره از آدمایی که همه چیزشون رو فدای «های» بودن کذایی شون می کنن.

دلبر طنازه من

سه تا چیزی که این هفته باهاش حال کردم از این قراره:

۱ـخوندن کتاب «عقاید یک دلقک»

۲ـ شنیدن این شعر:

دلبر طنازه من       رید به آوازه من

(دیشب داشت بارون میومد که فوری ما این شعرو بلند خوند )

۳-شنیدن صفت ridiculous

قابل توجه که این صفت را به بنده نسبت دادند و خیلی هم بیراه ندادند.

لاکپشتم مرد

یه بار یه نفر به وبلاگم سر زده بود و توی نظرش گفته بود :وبلاگت شلوغ پلوغه

نمیدونم شاید اینطور باشه چون توش همه چی نوشته میشه شعر و متن از دیگران و از خودم و احتمالا این از اصول وبلاگ نویسی به دور باشه.

اما من این وبلاگو درست کردم تا هر چیزی که دوست دارم توش بنویسم مثل یه دفترچه خاطرات .

الانم چیزی که می خوام بنویسم اینه که:

یه لاکپشت کوچولو داشتم که چند روز پیش مرد.

من به حیوانات علاقه زیادی دارم تو خونه دوتا مرغ عشق دارم و یه آکواریوم پر از ماهی .شرایط نگه داری حیوون خونگی دیگه ای رو ندارم وگرنه سگم خیلی خیلی دوست دارم و شاید یکی بخرم.

به لاکپشتها علاقه زیادی دارم. از سلانه سلانه راه رفتنشون خوشم میاد و کیف می کنم وقتی دهنشون رو دو برابر کلشون باز می کنن تا یه گاز به کاهو بزنن.برای همین چند ماه پیش شوهرم برام یه لاکپشت کوچیک خرید.گذاشتمش تو باغچه و هر روز یا دو روز یه بار براش برگ کاهو می بردم .چند روز پیش براش کاهو بردم دیدم برعکش شده افتاده روی پله .وقتی برش داشتم دیدم بدنش سفت شده و دیگه با دیدن من سرشو نکشید تو و چشاش بی حرکت بود و خشک.

دلم از غصه ترکید.

هزار بار به خودم لعنت فرستادم که چرا زودتر بهش سر نزدم. آخه خدایا چرا باید این بدبختا وقتی برعکس میشن نتونن برگردن سرجاشون و زجرکش بشن؟


سگ و شیشه عطر

سگ قشنگ من ،سگ خوب من، حیوانک عزیز من بفرمایید جلو این عطر عالی را که از دکان بهترین عطر فروش شهر خریداری شده استشمام کنید. سگ در حالی که دم خود را می جنباند حرکتی که در عالم این موجودات بینوا مترادف خنده و لبخند ماست به جلو می آید و کنجکاوانه پوزه ی خود را بر دهانه شیشه عطر می گذارد سپس وحشت زده خود را به عقب می کشد و به علامت سرزنش به روی من عو عو می کند .

آه سگ بدبخت اگر مشتی نجاست به شما تقدیم کرده بودم آن را با لذت می بوییدی و شاید هم می بلعیدی بنابراین ای مونس ناسزاوار زندگی غم آلود من شما به عامه مردم شبیه هستید که نباید به آنان عطرهای لطیف عرضه کرد زیرا که برآشفته شان می کند. آنچه به انان باید داد زباله هایی است که با دقت انتخاب شده باشد .


«شارل بودلر»

یکی از شیشه های عینکم شکسته

گاهی دنیا و خیلی از آدمهایش می زنند شیشه عینک خوش بینی که با آن متولد شده ای می شکنند آنوقت دنیایت متحول می شود و دیگر همه خوب نیستند تا خلافش ثابت شود.

سختی دیدن آدمها بدون نقابشان آنقدر زیاد است که دلت می خواهد دنیا دستهای کریه اش را از روی شانه ات بردارد و برای خنک شدن روحت پناه ببری به سالهای کودکی و پنکه ی یک دست آبی مادربزرگ .

اینجاست که عقلت  از پیله اش بیرون می آید و پیروز مندانه لبخند می زند . پناه میبری به خانواده ات که نقاب ندارند و دوستت دارند .ترجیح می دهی صندوقچه ی در بسته ای باشی که با هر دستی باز نمی شود.