از دهان باد افتادن
با برگ های پاییز
و خش خش رنگ های خسته در تن
عبور پاییز از وسط سی سالگی
و ناگهان
تکه تکه از شانه های اتفاق افتادن....
از قضا نامم مریم بود
با شباهتی عجیب به لبخند کودکان جزامی
و ترانه های زیادی در چشم
در دهان
که هر کدامشان را از مورچه ای کارگر
در زیر دانه ای سنگین یاد گرفتم
همه مشغول زندگی بودند
هیچ کس آواز هایم را نشنید
در یک روز شدید
زیر باران عاقل شدم
با تصمیمی که صدایم را بخشید به دستفروشی چروک
که جوان تر جار بزند: هندوانه
حالا فرصت دارم فکر کنم
راستی!
مورچه های کارگر را کار خواهد کشت
یا مرگ؟
شاعر این شعر زیبا مریم(زنی شبیه درخت ) هست که می تونید برای خوندن شعراش به این آدرس برید:
http://zanesharghy.persianblog.ir
سلام
سلیقه تون ستودنی است...
خوشبخت بمانید...
واقعا قشنگ بود این شعر...
مورچه هاى کارگر را بیکارى خواهد کشت!
سلام خیلی خوشمل بود...
آفرین به شاعرش و بعد به شما به خاطر سلیقه تون حاجی خانم
و زن از ابر زاده شد
با موهایی آشفته
و گیوه هایی که در بهشت جا گذاشته بود
سلام بانو
سپاس از مهربانی ات
سلام بانو
دوست دارم بیشتر با اشما آشنا بشم
من حتی اسم شما رو هم نمی دونم
لطفا برام پیام خصوصی بذارید و از خودتون بگید
البته اگر مایلید