همه رنگها خاکستری شفاف است
شیشه ی عینک
نمونه تکامل نیافته اجداد گذشته ،شکست
خطوط زرد پلکهایش را به هم می دوزد
و می داند
احتمال گرگ بودن سگها
مثل احتمالٍ...
به خانه می روم
زخم گناهانم را
با ملحفه ای پر از بوی شب ادراری
می بندم
و رو به ماه آنقدر زوزه می کشم
تا دکمه های آسمان بیفتد.
جلو پنکه یک دست آبی مادرم چمباتمه زده
آرزو می کنم
اژدهای سرخ پشت کوهها قتل عام شود.
سلام بانو
با وجود اینکه مدت زیادی نیست می نویسید ولی می توان آینده روشنی برای شعرتان پیش بینی کرد
واقعا جای تبریک داره کارتون
زیباست،دوست داشتم
سلام تولد شعرتون مبارک!!!!!!
بعد مدتها حس تحسین داشت....
مانا بمان
جریان شعر امروز
از رگ های پیشانی تو سر چشمه می گیرد(روجا چمنکار)
با اینکه می دونم یکی از دوستامی که خیلی دوسش دارم که اگه هم نباشی چیزی از دوس داشتن هام کم نمیشه...با اینکه اونقد تپش قلمت روی ذهنم تند میزنه که ناخوداگاه یاد یه دوست قدیمی در ناخوداگاهم میوفتم...با اینکه ندیده و نشناخته چاکرتیم...خیلی ماهی..بازم آخر معرفتی شاعر...زن!
لینک میشی با افتخار! اونم ازون سفارشیاش...
چوب اتراقش را
محکم کرده
می لر زد ز مین
زیر پای زندگی
از علف های سرسبز
انگار نه!
گلی می نماید
همیشه بهار
شاید!
سلام
می دونم به پای کارهای شما نمی رسه. میشه محبت کنین و برام نقدش میکنین؟
ممنون
این شعر از شعر های جدیدتون بهتره .فکر می کنم