«چقدر روی پشت بام خوابیدن خوب است»
شاید که نه مطمئنا تجربه روی پشت بام خوابیدن برای من دوباره تکرار نشود اما خاطرات گذشته این تجربه شیرین همیشه می ماند.شبهای تابستان من و برادرهایم یک طرف بام می خوابیدیم و مادر و پدرم طرف دیگر و تنهادیوار بین جای خواب ما و والدینم کولر روی پشت بام بود.
و قصه تکراری اینکه ما هم قبل از خواب به آسمان نگاه کرده و برای خودمان یک ستاره انتخاب می کردیم .یادم می آید یک شب من و برادر بزرگم دو ستاره که پر نور تر و بزرگتر از بقیه بود انتخاب کردیم، برادر کوچکم که دید ستاره های دیگر کوچکند و کم نور گفت :ماه هم برای من .ما شروع کردیم به مسخره کردنش که نگاه کن چه ماه قر وقوزی هم انتخاب کرده چون ماه آنشب هلال باریک بود و تا مدتها برادر کوچکم را ماه قرو قوز صدا می کردیم.
یا وقتی از دیواره بام ،خانه همسایه را دید می زدیم و من سنگ ریزه پرتاب می کردم به طرف برادر خانم همسایه که روی ایوان درس می خواند.
یا وقتی سرمان را آرام از دیواره بالا می آوردیم و صداهای عجیب و غریب از خودمان در می آوریم تا پدر بزرگ و مادر بزرگمان که خانه شان کنار خانه ما بود بترسند و آنقدر این کار را تکرار می کردیم تا پدر بزرگم می گفت بچه برو بخواب صبح شد. آنوقت می فهمیدیم که لو رفته ایم و نا امیدانه به رختخوابمان برمی گشتیم.
یا دعوایی که من و برادرم روی پشت بام کردیم بر سر اینکه چرا از پاگرد پله خم شده ام و دوستش را نگاه کرده ام .
حیف که بچه های من نمی دانند:
«چقدر روی پشت بام خوابیدن خوب است»
یه امشب با من باش,هزاران شب را فکر کردم و با خیالت سخن گفتم ,بگذار یک شب هم فکر کنم خودت هستی وخیالی نیست
همزمان از خاطرات خانه قدیم نوشتیم
بچه تر که بودیم خانه ها به آسمان نزدیکتر بود.
بعله...به برادر خانم همسایه
از همون دوران طفولیت شیطون بودین شما
جذاب بود.
من وقتی روی پشت بام میخوابم حس میکنم دارم درحال پروازمیخوابم
ما حق نداشتیم شبیه هم باشیم...ولی شدیم!
حس نزدیکی بود...
بیاریدشون خونه ما
من به محضی که حس کنم هوا خوبه روی پشت بوم می خوابم فصل هم مهم نیست