قدم کوتاه است
و پدر قد کوتاهم می گوید
تب کرده ای
نردبانی از موی سپید مادرم
چشمهای خواهرم
و خانه ام خواهم ساخت
انگار
آسمان همه جا یکرنگ نیست
آنسو دیوارها کوتاهترند
و چشمها سرمه نمی ریزند
بچه ها یاد می گیرند
سرخی لبها عامل فساد نیست
و با دختر بچه ها هم می شود بازی کرد
آواز می خوانیم و می رقصیم
بی آنکه فکر کنیم حیثتمان لکه دار می شود.
شبها سرم را روی کوله خالی خواهم گذاشت
و زل خواهم زد به کفشهای گلی جفت شده ام.
می دانید
بعضی از تبها بدن را تا آخر عمر ایمن می کنند
به آنسو خواهم پرید
اگر پله های آخر به یاریم بشتابند.
سلام زیبابود میدونین یه ذره زمانهای گذشته وحال باهم ادغام شده &اون واژه ی آنسو درستش کرده ولی بازهم برگشتن به خودتون وبه کاربردن بچه ها بافعل یادمی گیرند تضاد برقرارکرده کفشهای گلی منودچارابهام کرد نمیتونستم متوجه بشم درگذشته هستین؟یا خاطراتش ؟ ولی محتوازیبابود وکاملا صریح همیشه ازخوندن کارهاتون لذت میبرم مرسی
سلام.
شعرهای زیبایی دارید.
اگر دوست داشتید به وبلاگ من هم سر بزنید و اگر دوست تر داشتید بنده را هم لینک کنید.
موفق باشید
فاااااااااط
این کارت رو دوست داشتم ولی همیشه حس می کنم تو شعرات میخوای نتیجه بگیری نمیزاری خودشون تموم بشن میخوای خودت با جملات کلیدی تمومشون کنی و این به کارت ضربه می زنه البته من زیاد این از این شعرا حالیم نمیشه،میدونی که
دلت که باز باشد
آبی باشد
آسمان همه جایش به یک رنگ است...
سلام .
فکر نمی کنم چیزی برای راهنمایی کردن داشته باشم . شما در شعرهایتان و در انتخاب شعرهایی که دوست می دارید و مورد علاقه تان هستند ، نشان می دهید که به دنیایی دیگر از شعر تعلق دارید . دنیایی که بکلی با جهان شعر من متفاوت است .
سلام .
شعر در کلاس ... !
این نقطه ی عطف ماجراست . چطور میشه برای چیزی مثل شعر قائل به یک کلاس بود و حتما آن کلاس استاد هم دارد !!!
حتی اگر آثار شما واگویه هم نباشن و شعر تلقی بشن مربوط به فرم و زبانی دیگر هستن . این نه نقطه ضعف و نه امتیاز شماست بلکه ویژگی شعر شماست . موضوع اینجاست که من درباره ی چیزی که ازش چیزی که نمی شناسمش حرفی نمی زنم .
زنی که زن نبود
بابا انتخابات ازادی انقلاب و مشروطه و مجلسو اینا همه واس خاطر اینه که راحت تر بچاپن من زمانی و برای جریانی جونم رو فدا میکنم که بر علیه سیاست باشه به طور کلی.
البوم هیچ هیچ هیچ شاهین نجفی منتشر شد.لینک گذاشتم تو وبلاگم.
سلام خانم
با داستانی کوتاه به روزم
منتظر حضورتونم
سلام رفیق خودم
ویراستار
تمام جمع هایم را جدا نوشت؛
آدمها
اینها
آنها
چشمها
دستها
و گفت :
فقط «قلبها» میتوانند
به هم چسبیده باشند.
علی کاکاوند
سلام چندین بار خوندم و لذت بردم...
استوار بمان
سلام استاد
به نظر من سطر وخانه ام خواهم ساخت را تقطیعش کنید
آخه مفهومش باید جدا بشه
و خانه ام
خواهم ساخت
با درتا کار تازه منتظرتونم
حرف های زیادی برای گفتن در این شعر بود و البته قشنگ بیان شده بود...