نو بهار است بر آن کوش که خوشدل باشی

برای بچه ها و خودم و شویم لباس و کفش نو خریدم یعنی با هم رفتیم خریدیم .دارم خونه تکونی می کنم و امیدوارم تا روز آخر تموم بشه نمی خوام این رسم نو پوشیدن عید نوروز و خونه تکونی  مثل خیلی رسمای دیگه بی ارزش بشه،حالا اگه خیلی چیزا رو از دست دادیم یا میدیم حداقل میتونیم این یکی رو برا خودمون نگهش داریم .دوست دارم امسال موقع تحویل سال خونه باشم یه سفره هفت سین بزرگ بندازم و سال که تحویل میشه همه دورش نشسته باشیم بعد دعا کنم برای همه اونایی که دوستشون دارم و خدا رو شکر کنم که سال نو شد بدون اینکه عزیزی رو از دست بدم و سختیها گذشتند و باز ما جون بدر بردیم .

می دونید امسال باید حتما برای مریضهایی که توی بیمارستانن دعا کنم هر چند قضیه گربه سیاهه هست اما خدا رو چه دیدی یکی از اون بچه سرطانیها هم خوب بشه خوبه، یکی از اون آدمهایی که یکی دو ماهه تو بیمارستانن و عینهو اسکلت شدن نجات پیدا کنن خوبه.

به دلم اومده سالی که میاد پر از خوبی و سلامتی و شادیه .البته اگه از قحطی و بدبختی سیاسی و اجتماعی جون سالم بدر ببریم.

نظرات 4 + ارسال نظر
فوووری سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ب.ظ http://helpthemis.blogfa.com

جانم..
امید است که موج می زند

باران سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ب.ظ

سلام

تنها نگاه خدا زلال و پر از عشق است
به باور بودنش آرزوهایت را از او خواهانم
و به نگاه او می سپارمت.....
سال نو مبارک و تمام خوبی های دنیارو برات آرزومندم....

پسر باکره پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ب.ظ

نه
نه فقط امسال
که سال هاس دل از ادم ها بریدم.
و چقد خوب شده که تنها هستم.
مادرم چند شب پیش که داشتم مسواک میزدم اومد گفت این چند روز همه رو دعوت کردم بیانا.حواست باشه کلی خوش بگذره.گفتم به سراغ من اگر می اییند نرمو اهسته بیایند مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.!
ولی خب با خوندن این پست یاد کودکی و باغ سیب تبریز افتادم.غرق بودم تو کودکی.هیچ غمی نبود.هیچ چیزی نبود که اذیتم کنه.هیچ کینه ای نبود.هییییی یادش بخیر. بعد از سال ها چند ماه پیش رفتم من تهران به دنیا اومدم و تا الانشم اینجام.ولی کودکی زیاد میرفتم شهرستان.درختاشو بریده بودن و بین فکو فامیل ارث شده بود.فقط سهم خواهرم بود که کمی درستو حسابی بود. تازشم دریاچه ارومیه هم خشک شده بود.کلی فحش لعنت کردیم.بچه که بودیم توش کلی شنا میکردیم چون شور بود چشامون میسوخت باید به پشت بخوابی روی اب و خودت رو بسپاری به دریا. نمیری تو نمک داره.ولی من بعضی وقتا تعادلم به هم میخرد برعکس میشدم بعدش جیغ بود که میکشیدم دامادمون رو صدا میزدم میومد با یه دبله سفید میریخت تو چشام.دمت گرم.یاد کلی خاطرات خوب افتادم.
زنده باشی

نفس پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:48 ب.ظ http://princess91.blogsky.com/

چند تا بچه دارید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد