به قولی: مملکته داریم؟

ساعت یک ظهره دارم از کلاس بر می گردم خونه. تو اون مسیر نه اتوبوسی هست و نه تاکسی پیدا میشه. هوا به شدت گرمه و آفتاب پوستمو می سوزونه .دستام همیشه بیشتر از پوست صورتم زیر آفتاب می سوزه و برنزه می شه برای همین کردم تو جیبم .یه موتوری میاد کنارم و آروم یه چیزی می گه، اولش فکر می کنم داره با خودش حرف می زنه ،آخه زیاد آدمایی دیدم که بلند با خودشون روی موتور یا پیاده یا سوار ماشین حرف می زنن .بعد می بینم نه ،با منه. سعی می کنم نگاهش نکنم و به راهم ادامه می دم. با خودم میگم می فهمه طرفش من نیستم و میره اما زهی خیال باطل. اینبار که می ایسته کنارم منم می ایستم نگاهش می کنم و می گم چی میگی بی شعور ،برو گمشو دیگه .اونوقت میره. میگم خدایا انگار فهمیدن زبون شعور مشکل شده.


یه روز بهاریه من و خواهرم ساعت چهار کلاس داریم .میریم دم انجمن و می فهمیم کلاس افتاده روز بعدش. خواهرم میگه ماشینو همینجا پارک کن بریم چهار قدم بالاتر خانه فرهنگ ،اگه نمایشگاه عکسی چیزی هست ببینیم. راه می افتیم تقریبا اکثر مغازه ها بسته است و آدمای کمی توی پیاده رو و خیابون هستند. خواهرم میگه توجه کن انگار همه کس و همه چیز ثابت شده و من و تو متحرکیم .نگاه می کنم همون تک و توک آدمی که می بینم زل زدن به ما .

یه پرایدی میاد کنار پیاده رو و سرعتشو میرسونه در حد قدمهای ما ، از توی حرفهاش می فهمیم که میگه بیاد سوار شید. سعی می کنیم با هم حرف بزنیم و توجه نکنیم. یه دفعه یارو صداشو میبره بالا و شروع می کنه به فحش دادن که فلا فلان شده ها چرا نمیاد بالا.

به خودم و پوششم که یه مانتو زرشکی رو به قهوه ای و روسری ساده هست نگاه می کنم و می بینم چیزی برخلاف عرف این جامعه نیست پس چرا این ملت اینطور رفتار می کنن.

می رسیم به خانه فرهنگ بسته است، داریم برمی گردیم به طرف ماشین که یه دفعه بارون می گیره به آسمون نگاه می کنم صاف صافه و خورشیدم که قربونش برم تو آسمون شهر ما همیشه برامون زبون در میاره .از یه طرف ذوق کردیم از اینکه داره بارون میاد و دانه هاش داره صورتمونو خیس می کنه و از طرف دیگه شک می کنیم امروز یه روز واقعیه یا داریم خوابی چیزی می بینیم. خیابونو که نگاه می کنم می بینم از خط وسط به طرف ما زمین خیسه و اونطرف خشک خشک.

دارم باور می کنم امروز روز عجیبیه

به ماشین می رسیم سوار می شیم میریم به سمت خونه. ما توی لاینی هستیم که بارون خیسش کرده کمی جلوتر یه موتور سر خورده و موتور سوار انگار بلایی سرش اومده آمبولانس ایستاده و تا دلت بخواد آدم دورش جمع شده .ماشینا به صحنه که میرسند سست می کنند تا ببیند چی شده و برای همین ترافیکه. ما می رسیم به صحنه تصادف ،خواهرم نگاه می کنه و میگه وای ببین خون روی زمین ریخته انگار موتوریه یه طوریش شده ،هنوز جمله شو تموم نکرده که به یکباره چند تا سر میاد تو پنجره ماشین که نیشهاشون تا بناگوش بازه و میگن خانوما نگران نباشید شما که باشید هیچ اتفاقی نمی افته هیچ کس طوریش نمیشه و باهم قهقهه می زنن انگار نه انگار یه آدم داره می میره.


ا

خدایا اسمونت دیوونه شده ،بارونت دیوونه شده و آدمهات دیوونه تر .

نظرات 11 + ارسال نظر
پسر باکره سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ب.ظ

همینه دیگه. در این مواقع باید بشینی سیگار بکشی و سیگار بکشی و سیگار بکشی.

اسم؛!عیل سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ب.ظ http://rosubeghalam.blogfa.com/

شما براتون جالب نیست . ولی وقی اری برای انجام دادن نداشته باشه . نمی تونه به لحاظ روانی خالی بشه و دوباره خودش رو پر که

اینطوری در خودشون آرومتر هستند . اینها بیکارند و بیکارها در همه جای دنبا الوات هستند . به جر در کشیور ما که شهروند محسوب می شن چون در اکثریت هستند

بیایید تو وبلاگم شعرای علی بهمنی دانلود کنید اومده بودم همین رو بگم

پسر باکره سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:18 ب.ظ

سلام
طنز غوغا میکنه در قلم.البته طنز پرداز خوبی نیستم.
بگذریم.ممنون که خوندید.هشت و شهریور چی بود داستان؟ من نفهمیدم

احسان چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:26 ب.ظ

شما باید خودتون دلیلش رو حدث بزنین. دلیلش اینه که بعضی از مردها به زنها و دخترها به چشم ج ن د ه هایی نگاه می کنند که منتظر پیشنهاد دوستی و ... از طرف مردها هستند. در کشورهای دیگه مردم برای یافتن دخترهای این کاره به مکانهای خاصی میرن ولی در ایران چون از این مکانها وجود نداره مجبورن از تو خیابون اونها رو پیدا کنن و اصلا فکر نمی کنند که آیا طرف این کاره هست یا نه.

باران جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ب.ظ http://www.bluerose.blogfa.com

سلام خانم
چرا نمیاید شعر منو نقد کنید؟ باکلاس شدید؟

ابر یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:51 ب.ظ

سلام
درکت میکنم چون خودم هم تو شهر شما ندگی میکنم ظهر که اصلا نباید توخانه در بری شبم که از 9 شب به بد ممنوع .
خدا صبرمون بده.

پسر باکره سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:59 ب.ظ

سلام بانو
شعر از کی بود؟
بانو این پست اخر ما کامل شد بیا بخون همش رو.

مارال پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:40 ب.ظ http://www.haziun12.blogfa.com

درود بر شما......
ملت وخصوصا جنس ذکور که در اکثر مواقع دیوانه هستن....به خودت شک نکن...

قلم زیبایی دارید.....

آریافر جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:29 ب.ظ http://mah.coffeecup.com

سلام، داشتم ابی گوش میدادم، آهنگ وبت تیلیط شد باهاش :)
خب میدونی، خاصیت بعضی آدما احمق بودنه، طبیعتشونه که البته ساخته دست خودشونو اطرافیانشونه! برای همین هر پسر خوشتیپی برد پیت نمیشه یا هر هندونه ای، هندونه ی شیرین نمیشه!
خودم درگیر جامعه، توی خیابون یه دخترو تنها ببینم، فرق نمیکنه چه ساعتی باشه، سعی میکنم تا جایی که بشه حوالیش باشم تا کسی مزاحمش نشه، همیشه هم فایده نداره چون من خیلی ترسو هستم والا احتمالا چند بار مرده بودم جامعه هم که عادت کرده، مثل افغانیا که طالبان براشون شده عادتو کاریش نمیکنن، بگذریم که تازگیا صبرشون به سر اومده....خلاصه باید حوصله ما هم سر بره تا یه عده ادب بشن. راستی همه پسرا دنبال دخترا توی خیابونا نیستن چون لذتو از شادی شما میبرن نه از بدن خانمها...
ولی، خدا که همراهت باشه، خودت هم باش و به دوستات هم بگو همون یه عده نادون هم که تعدادشون زیاد نیست برای جامعه ضرر اساسی هستن، که نمیشه اسمشونو مرد گذاشت، باور کن، مرد بودن یه چیز دیگست و سعی کنید مراقب حالتون باشیدو به هر فریبایی تن ندید :)

پسر باکره شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:31 ب.ظ

سلام
کجایی خانم یک زن؟
سفر؟
سلامت باشی رفیق

خاطره سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ق.ظ http://nimkate paeez.blogfa.com

معذرت میخوام این حرفو میزنم ولی ازاین تیپ موجودات که حیفه اسم آدمو روشون گذاشت توجامعه ی مامتاسفانه به وفورپیدامیشه ...اینا یه مشت آشغالن که گاهی وقتا آدم هوس میکنه با یه لگدپرتشون کنه توسطل اشغال... ببخشیدخیلی دلم پربود...واقعااین یه مشکل لاینحل واسه خانوماست... منکه بادیدن جوونایی که باموتورپرشی دارن خودنمایی میکنن ناخودآگاه به یاد اسب هایی میوفتم که رم کردن!!!
ازایناکه بگذریم ازآب وهوانمیشه گذشت...من خودم به خاطرشرایط جوی ویه سری مشکلاتی که یزد داره بین دوراهی موندم ک اینجابمونم یا برم شمال...منتهابه خاطراینکه عزیزام اینجاهستن متاسفانه بهشتوول کردم اومدم توبرهوت...به قولی سوختن وساختن دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد