خیلی خسته کننده است برای دیدن دریا یک روز و نصف رو توی جاده باشی
اما وقتی می رسی با دیدن آسمون و موجها و شنها خستگی از تنت می ره.
بعد هی می خوای بری ساحل پاهاتو برهنه کنی و خیسی شنها رو حس کنی و با اومدن هر موج زیر پاهات خالی بشه و یه مور مور دوست داشتنی رو حس کنی ،دامنتو بالا بگیری و بچرخی دور خودت ،بدویی و موهاتو بسپاری دست نسیم خنک.
دوست داشته باشی مثل اکثر ویلا دارهای اون شهرک جت اسکی داشته باشی و سوار بشی و رو موجها بالا و پایین بپری .خب وقتی نداری بیخیال میشی و میری والیبال ساحلی بازی می کنی و می بینی خدا چقدر بنیه بدنیت کم شده دیگه مثل اون روزا نیستی که یه توپم روی زمین نمی افتاد و دیگه پاسور خیلی خوبی نیستی و شوهرت صداش در میاد که خانم والیبالیست بجنب .
توی خیابونای اون شهرک که راه میری احساس می کنی اونجا یکی از بهترین خیابونای پاریسه و خواهرت میگه آی حرصم میگیره از دست اینا که چرا اینقدر پولدارن اونوقت ته دلتو که بیل می زنی می بینی حرصت نمی گیره. خب پولدارن دیگه تو هم اگه بودم همینجوری حالشو میبردی.
هی عکس می گیری ،تو عکسات دلقک میشی و خواهرت باز بهت گیر میده که چرا بلد نیستی ژست خوب بگیری؟ چرا عاشق عکسای هندی هستی؟
و تو باز دوست داری تو عکس کنارت درخت باشه و بغلش کنی و عین کوآلا بهش آویزون میشی و همه بهت میگن میمون از درخت بیا پایین.
بعد دو روز عین باد می گذره و ماتم میگیری خدایا چه جوری این مسیر طولانی رو رانندگی کنیم و برگردیم اما تو جاده رشت که میافتی از دیدن کوه های پر از درخت و دشت سبز و رودخانه های بزرگ هی کیف می کنی اونقدر که شروع می کنی بلند با صدای هلن خوندن و پسر بزرگه گوشاشو می گیره و میگه مامان بسه تو رو خدا خیلی بدصدایی و پسر کوچیکه باهات می خونه و همراهت سر و دستشو تکون می ده و شوهرت میگه بخون خانم، بخون.
توی جاده برای پلیسایی که تو کمین نشستن دست نظامی بالا می بری و براشون لبخند می زنی و شوهرت میگه براشون یه رقصم بکن که تکمیل بشه و تو میگی رقصم بد نیست منتها اول اینکه رانندگی می کنم دوم اینکه اینجا جا تنگه، نمیشه .و کیف می کنی که با یه دست بالا بردن و لبخند انرِژی دادی و انرژی گرفتی.
نزدیکای شهرت که می رسی سی دی مهدی اولیایی رو می زاری و از حرفاش لذت میبری و با همه بغضهاش بغض می کنی و گاهی هم اشکت در میاد.
با صدای شوهرت از خواب بیدار میشی که میگه خانم پاشو به شهر گرد و خاکها خوش اومدی. چشماتو باز می کنی میبینی آسمون پر از گرد و غبار و خاکه و درختها همراه آهنگ اندی چنان تند می رقصن که هر آن ممکنه کله پا بشن.
میگی نه بابا اینا که گرد و خاک نیست همه دارن به ما خوش آمد میگن. خب آسمون این شهر جور دیگه ای بلد نیست.
خیلی زیبا بود.
سلام
ایول
ممنون ممنون واقعا خوشحالم کردید واس تبریک و اینا و خوشحال تر واس سفر و اینا.زیاد اهل سفر نیستم ولی دوست دارم برم یه جایی که اروم باشه.چون از شلوغی بدم میاد.خیلی.دریا هم شلوغه.
خوبه واقعا این زندگی رو باید دوست داشت.شما نمیدونم کجای ایران هستید ولی به شخصه اهواز ساری و یزد رو به شدت دوست دارم با این که تا حالا اصلا نرفتم.
و بازم ممنون.
چرا این نظر منو تایید نمیکنه اخه؟





سلام. فکر می کنم ملکه خانم را می شناسم...
همزاد پنداری عجیبی با شما دارم بانو ...!!
و با خوندن وبلاگ شما مطمئن شدم که میشه همچنان اکتیو و شادو ...ماند...
همین!
امیدواریم شاد و سلامت بمانید!
سلام بانو
روزتون مبارک
خیلی
ممنون
هر وقت دوست داشتید بگید تا ادامه بدیم
چاکریم
وبتون و مطالبتون فوق العاده و خوندنیه
خوشحال میشم اگه به منم سری بزنید
من لینکیدمت خوشحال میشم اگه تو هم...
به روزم حتما بهم سر بزن
سلام
با یه ترانه به روزم
منتظر نقدتون هستم
پیر نشدی هنوز بابا!
من خیالتو راحت کنم هنوز از من دیونه تری...والا بخدا
سلام راستی باحرفای قشنگتون یه باردیگه رفتم شمال
تازه اون هفته ازرشت برگشتم....مرسی