ممکن است دو سال با سرعت برق بگذرد و اگر بخواهی صادق باشی با خودت باید اعتراف کنی برای هدفت زحمت زیادی هم نکشیدی، اما وقتی ناگهان ابری به شکل بولدوزر در آسمان پدیدار می شود و قطره های بولدوزری بزرگش را می فرستد و تمام جاده های خیالی و واقعی که درست کرده ای را خراب می کند و اصلا هم فکر نمی کند که ادمی قسمتی دارد به نام خاطره و یاد، آنوقت دو سال گذشته هی کش می آید توی ذهنت و آزارت می دهد .


انگار که از آخرین پله یک نردبان دو ساله سقوط کرده ام .چند هفته  نشسته ام ،دقیقا نمیدانم .درد ماتحتم هنوز زیاد است .گاهی شوهرم پشت سرم می ایستد و دستهایش را روی شانه هایم می گذارد،چشمهایش را باریک می کند به روبه رو خیره می شود و چیزهایی می گوید. گوشهایم پر و سنگین شده است و گریه های درونی و بیرونی ام نمی گذارد چیزی ببینم.


احتمالا ابر بزرگ به این فکر نکرده بود که قطره هایش ممکن است مرا از پای در بیاورند و با ما تحتم سقوط کنم در گل و لایی که بولدوزرها و اشکهایم درست کرده اند .سرم را بلند می کنم تا هرچه فحش ناموسی بلدم به قطره های لعنتی بدهم اما ، شاید سرم بیشتر بین زانوهایم فرو رود .

باید بلند شوم و برگردم .برگردم به خانه هایی که در کنار هم نامرتب ساخته شده اند و آدمها یک چشمشان که بزرگ شده است را چسبانده اند به شیشه پنجره خانه شان و مرا و یا دیوار بلند روبه رویشان را نگاه می کنند.

می دانم تا وقتی چشمهایم دیوار می بیند جایی که سقوط کرده ام برایم آخر دنیاست. برمی گردم به خانه ام که پنجره های بزرگی دارد. به دلخوشی ها ی کوچک مثل تغییر خانه  یا یک مسافرت کوتاه فکر می کنم .برای نگه داشتن و بودن در کنار آدمهایی که دوستشان دارم، زندگی می کنم و به روی خودم نمی آورم که دارد دیر می شود که همیشه زود دیر می شود .



نظرات 5 + ارسال نظر
اسماعیل شریف نژاد شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:27 ب.ظ http://ghelegh.blogfa.com

این یک پیام خالی است

شبنمکده چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ب.ظ http://www.abaei.persianblog.ir

مردی کنار جاده ، عصا زیر چانه چرت ...
او را کسی نزاده ، عصا زیر چانه چرت ...
بـا چشمهای مـشکی و با گیسوی سـپـیـد
پیر نجیب زاده عصا زیر چانه چرت ...
باران وگل ، سوار و پیاده ، چگونه است ؟
عمریست ایستاده ، عصا زیر چانه چرت ...
شاید به خواب رفته ببیند که بعد مرگ
گویند مرد ساده ، عصا زیر چانه چرت ...
از خاندان پاک سلیمان پادشاه است
یـا عارفی فتاده ، عصا زیر چانه چرت ...
رفتم کنار او ، به همان شکل ، بعد از آن
دو ، سه ، ردیف ، تا ده ، عصا زیر چانه چرت ...
هر یک برای مردم خود ، شعر می سرود
در وصف حال جاده ، عصا ، زیر چانه ، چرت ...

شبنمکده یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:17 ب.ظ http://www.abaei.persianblog.ir

زندگی در تب باران زیباست
عشق در مذهب باران زیباست
بر در میکده هر شب تا صبح
ناله و یارب باران زیباست
گرچه عمریست که می گویندت
شعر گفتن شب باران زیباست
یک شب ای شاعر ذاتی یک شب
گوش کن مطلب باران زیباست
درس در مدرسه خوب است ولی
درس در مکتب باران زیباست
دوستی مهر محبت پیوند
عشق در مضرب باران زیباست
به خدا مردم پروانه ضمیر
سوختن در تب باران زیباست
صبح هنگام به شبنم سوگند
بوسه ای بر لب باران زیباست

مجتبی دهقان چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:32 ب.ظ http://deadpoet.blogfa.com

با سلام لینک خواهم داد داستانتون رو برای نقد در جلسه فردا. البته به میزانی از نظرات قلو شده در وبلاگتون بر خوردم که خیلی برام عجیب بود لزوما کیف کردن و نظرات پا در هوا دادن به هیچکس از جمله شما کمک نخواهد کرد. نه باید به نظرات خوب غره شد و نه به نظراتی که لزوما نقد هستند و شاید هم خیلی وقتها تند که من فکر میکنم که پیشرفت شما در نقدهای تندی خواهد بود که بر نوشته های شما نوشته خواهد شد حتی اگر از ده نکته یکی به نظر خودتان درست باشد.شاد باشید

سعید دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:21 ب.ظ

منا یاد دکلمه های نامجو انداخت
به هر حال به نظر من از واجه های جالبی استفاده کردی...
فکر کنم فقط کسی درک بیشتری خواهد داشت که از حال و روزت باخبر باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد