اینجااستانبوله
شب یکشنبه است و من توی طبقه ششم یه هتل سه ستاره که تمیزیشو خیلی دوست دارم روی تخت کنار پنجره خوابیدم .صدای خنده و گاهی آواز و جرینگ و جرینگ گیلاس آدمای پایین حس خوبی بهم میده .سعی می کنم با صدای خر و پف بابام کنار بیام و خیلی تکون نخورم یا از جام پا شم تا مادرم که خوابش سبکه بیدار نشه.اینجا استانبوله و من شدیدا احساس تنهایی می کنم کسی باهام نیست تا توی خیابوناش که راه میریم با اشتیاق از آدما و تمیزی اونجا حرف بزنیم، مغازه هاشو نگاه کنیم حتی اگه نخوایم چیزی بخریم .سگ و گربه هایی که کنار پیاده رو بدون هیچ ترسی از آدمانشسته یا خوابیدن رو ناز کنیم و هی تعجب کنیم از اینکه کنار پیاده رو مردم براشون ظرف غذا گذاشتن و گاهی که گربه ای میره کنار یا وسط خیابون آدما برشون میدارن و میزارشون تو پیاده رو تا ماشین بهشون نخوره.
اینجا استانبوله با ایاصوفیه زیباش جایی که دلم نمی خواست ازش بیرون بیام، با تنگه و پل بسفر، دریای مرمره و جزیزه هاش ،با توپ کاپی و دلمه باغچه و خیلی از جاهای دیگه،
با توریستهایی که از در و دیوار شهر می ریزن و دلار به جیب ترکها سرازیر می کنن.
اینجا استانبوله و من به آدمها و جاذبه های این شهر حسودی می کنم و دلم میگیره برای وطن خودم، برای ساکت و مظلوم موندنش ،برای همه قشنگیها و جاهایی که داره وخیلی از آدمهای دنیا نمیدونن و ندیدن یا می دونن وترجیح میدن که نبینن.
اصلا استانبول داریم ...
خوش بگذره
سوغاتی یادتون نره
ای بابا پس وروجکها کجا بودن؟؟؟
یاد یک ماه پیش خودم افتادم...مرسی از یادآوری..که نوشتیش...
شهری که معرفی کردید در نقشه جغرافیا ی در آمد ما نیست
سلام
پس باید منتظر نوشته های متفاوت از شما باشیم
سلام چه خبر خوبی!!!!!!!!!!
پس فینگیلیش بحرفید.............
خوش بگذره خیلی .....
به امید دیدار.
قربون خاکشیر بشم
خیلی بهتر شد که عنوان رجعت کرد به آغاز خودش
چه خوب که خوندمت "یک زن" خوب
نگران وطن نباش ...همه چی آرومه...
ما خوشحالیم...
بازم میام.
آخ که من دوس دارم این خانوم و بلاگ نوشته هاشو
دلموسوزوندی بروحالشوببر...
دوست داشتم الان اونجابودم مخصوصاروی آبهای جزیره ی مرمره