خواستم بگم ما هم آدمیم

الان ساعت یک و نیم نصفه شبه و من تا پنج دقیقه پیش دراز کشیده بودم و  سعی می کردم بخوابم . مثل هرشب جملات و کلمه ها هجوم آورده بودن به ذهنم و کمک می کردن تا با خودم درد دل کنم.کلماتی که طی روز نمیدونم کجا خودشون رو گم و گور می کنند و با التماس هم به دادم نمیرسند. تفاوتی که امشب داره اینه که بلند شدم تا  بنویسم ، نه مثل هرشب دیگه  که موکول می کردم به فردا و صبح فرداش نه حسی باقی مونده بود و نه کلمه ای.

 توی پست «من اعتراض دارم»نوشته بودم که مواقعی دلم خواسته  از زن بودن خودم انصراف بدم .این بدین معنی نیست که من با جنسیت خودم مشکلی دارم یا خوشم نمیاد از روحیات و چه میدونم نقاط ضعف و قوتی که یک زن چه از نظر جسمی یا  روحی داره.بلکه اون چیزی که من رو آزار میده اینه که خیلی از تصمیمات و کارها را توی زندگی و جامعه به لحاظ زن بودن نباید و نمیتونم انجام بدم و نمیدونم آیا این برمیگرده به عقاید و سنت و شرایط جامعه ای که توش زندگی می کنم یا تفاوت جنسیتی که با انسان دیگه ای به نام مرد دارم؟

مثالی عرض می کنم خدمتون

 آقای خانه یا شوهر دعوت شدند از جانب دوستی برای همراهی یک مسافرت چند روزه.(هر چند که دوست ندارند تنهایی به این سفر یا هر سفر دیگه ای بروند )اما  اولا نمیتوننددعوت باور نکردنی و خوب دوستشون رو رد کنند و ثانیا احساس می کنند که روحیه شون به این سفر چند روزه شدیدا نیاز داره ومی خوان به سلامتی راهی بشن و مطمئنا با مخالفت یا بدون مخالفت از جانب همسرشون به این مسافرت خواهند رفت.

باور کنید  من مشکلی با مسافرت و تفریح همراه دوستان یا نیازی که آدم مواقعی به تنهایی و دوری از عزیزانش داره ندارم.

 چیزی که آزارم میده و احساس توسری خور بودن روبهم میده اینه که اگه همین شرایط برای یه زن پیش بیاد اجازه رفتن و مواقعی حتی بروز اینکه به موقعیت هایی احتیاج داره که تنها باشه رو نداره همین...

نظرات 4 + ارسال نظر
م.یاور دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ق.ظ http://www.awash.blogsky.com

سلام
اول عرض کنم که من بر خلاف شما روحم بیمار نیست . ولی نمی دانم چرا در بعضی از پستهای شما اشتراکاتی با ذهنیاتم دیدم. خصوصا در پست " ازدواج من با پسرم " که خیلی برایم جالب بود . البته پسر منهم از این دست سوالها دارد ولی چون پدرش هستم خیال ازدواج با من را ندارد.
و اما در مورد این پست آخرتان با شما کاملا موافق نیستم، من به عنوان یک مرد و به لحاظ موقعیت و فرصتهایی که جامعه در اختیارم گذاشته می توانم بسیار بیشتر از شما در جامعه و در موقعیتهای متفاوت حضور داشته باشم که شما نمی توانیدولی این را قبول ندارم چون مرد هستم جامعه به من این فرصتها را داده است . فقط مرد بودن ملاک نیست .من در تجربیات خودم خانمهایی را بیاد میاورم که به تنهایی از چند مرد ، مرد تر بودند. افرادی کاملا مستقل و مصمم . آنهاافرادی بودند که هیچ ضعفی از بابت زن بودن برای خودشان قائل نبودند یکی از آنها در هندوستان درس خوانده بود و بسیار مستقل بود و جالب اینکه در خانواده ای مذهبی و شهرستانی بزرگ شده بود.
این ماییم که سرنوشتمان را رقم میزنیم و به دیگران اجازه میدهیم راجع به ما فکر کنند.
البته حرف در این مورد زیاد است . به وبلاگ من هم سر بزنید خوشحالم میشوم و پذیرای نظراتتان هستم..

مسافر مه دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ق.ظ http://mosafer-meh.blogspot.com/

سلام
من هم بسیاری مواقع پیش اومده که از محدودیتهای خودم بعنوان یک دختر فریاد زده ام! همین الان هم روحم فریاد میزنه که دلش تفریح میخواد؛ که داره میپوسه و اینکه چرا اجازه تنها رفتن به یک مسافرت را نداره! و من هم با وجود تمام این نیازها باز هم احساسات زنانه را ترجیح میدهم. باهات احساس همدردی دارم (هر چند شما بچه دارین و محدودیتتون بیشتر از منه!)

فوری دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ب.ظ

ای بابا!تو چقد غر میزنی باهات احساس همدردی نمی کنم چون فرصت هات خیلی بیشتر از محدودیتهاست و تو چسبیدی به اون محدودیت ها و هی بزرگش می کنی!

بیژن سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ب.ظ http://bijan22.blogfa.com

من هم تقریبا مثل آقای یاور و مثل فوری( البته نه با اون لحن فکر میکنم.منم به نظرم خیلی زندگی مون و شرایطمون ربط داره با نوع برخورد خودمون با اطرافیانمون.فکر میکنم خانمها به خصوص خودشون استنباط اطرافیانشون را درباره خودشون میسازند. البته کاملا با آرامش.در هر صورت جامعه ما مرد سالاره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد