کودکیم پاسخی بود به چشمکهای خدا
میان شاخه های توت،
جوی آب
و سنگهای هفت سنگ.
تو را به خاطر نیاوردم
وقتی خدا با دستی که عشق می پراکند
دستم را فشرد
تنها وقتی به پشتم زد و
سریدم به دایره ی
بوسه و آغوش
کودک و مرگ
تکرارت را شمردم.
دیروز
ششم تیر ماه
به تو دهن کجی کردم
و خندیدم به شناسنامه سی چند ساله ام.
پی نوشت:این شعر هدیه تولد خودم به خودمه
مرسی از خودت.واقعا مرسی کار خوبی بود.
تو داری شاعر میشی بانوی سی و چند ساله
پس تو یه روز دنیا اومدیم
این شش تیر داستانیه که قراره جهانی بشه
همه دنیا قراره جش بگیرن
شاید خدا هم همین روز دنیا اومده باشد