-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 13:46
پسر بزرگه وقتی 10 سالش بود: مامان دوست دارم بزرگ شدم دوستامو سوار ماشین کنم بریم خیابونا رو بگردیم. من:منم دوست دارم باهاتون بیام. پسر :باشه به شرطی که اون موقع هم مثل الان روژ لب صورتی بزنی و موهاتو بزاری بیرون و صدای آهنگو زیاد کنی و خلاصه همینجوری جوون باشی. من : قول میدم. پسر بزرگه امروز که 13 سالشه: مامان چین این...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 23:39
فروشگاه مدرسه یه پنجره رو به حیاط داشت و زنگهای تفریح بچه ها هجوم می آوردند به سمت اون پنجره که از بیرون یه مربع سیاه به نظر می رسید. اون روز، اونم دستشو مثل بقیه دراز کرده بود تا سکه ی نو و براقو بده به فروشنده و یه کیک بگیره . نگاهشو که به سمت راست چرخوند دید یه جفت چشم خیره شده به سکه و بعد چشمها چرخیدند و درازای...
-
آسمون همه جا یکرنگه؟
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 23:22
بهم میگه چقدر برنامه ریزی کردی برای این هدفی که دارید همه زندگیتون رو براش می ذارید؟ میگم برنامه ریزی خاصی نکردم اصلا من نمی تونم برای آینده خیلی برنامه ریزی و ریز بهش فکر کنم. از همون بچگی هم همینطوری بودم وقتی ازم می پرسیدن می خوای بزرگ شدی چه کاره بشی نمی دونستم چی باید بگم یعنی نمی تونستم تصور خاصی داشته باشم از...
-
چه خوب جستی ملخک
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 11:38
چند روز پیش خونه مادرم بودیم خواهرم گفت قدر زندگیتو بدون شماها خیلی خوشبختید گفتم چطور ؟ گفت جدیدا درصد زیادی از زن و شوهرای جوون مثل فلانی و فلانی از هم طلاق گرفتن و دلیلشم رابطه داشتن زن یا شوهر با یکی دیگه بوده . همون روز دختر خاله هام برای عید دیدنی به خونه مادرم اومدن.خاله من 5 تا دختر داره که با دو تاشون از نظر...
-
محض یادآوری
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 15:03
ای دل دیگه بال و پر نداری داری پیر میشی و خبر نداری ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 16:47
سال جدید شروع شد با خوشی و خوبی و من اصلا به روی خودم نیاوردم که خیلی چیزها و کارها سال مرگیه. به روی خودم نیاوردم که خطهای دور لبم عمیق تر شده و انرژی و حوصله ام کمتر .تصمیم گرفتم برای عید دیدنی به خونه همه فک و فامیل برم .رفتم و از دیدن دختر و پسراشون خوشحال شدم بعضی هاشون رو شاید دو سالی می شد که ندیده بودم اکثرا...
-
نو بهار است بر آن کوش که خوشدل باشی
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 12:04
برای بچه ها و خودم و شویم لباس و کفش نو خریدم یعنی با هم رفتیم خریدیم .دارم خونه تکونی می کنم و امیدوارم تا روز آخر تموم بشه نمی خوام این رسم نو پوشیدن عید نوروز و خونه تکونی مثل خیلی رسمای دیگه بی ارزش بشه،حالا اگه خیلی چیزا رو از دست دادیم یا میدیم حداقل میتونیم این یکی رو برا خودمون نگهش داریم .دوست دارم امسال موقع...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 13:51
من ادمی هستم که در گذشته و حال سیر می کنم نمیتونم خیلی به آینده فکر کنم چون تصویر درستی ازش ندارم و تصویر سازی هم نمی کنم در موردش. اونوقت خیلی وقتها دلم برای ادمهایی که توی بچگی و نوجوونی لحظات و ساعتهای خوب و خوشی رو باهاشون گذروندم و بهم نزدیک بودن و باهام دوست بودن تنگ میشه و بغض می کنم.مثلا برای دو تا از عموهام...
-
آدمهای چاپی
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 01:21
دوره انتخابات قبل ما یه ماشین ماتیز قورباغه ای رنگ داشتیم که من همه شیشه و بدنشو پر کرده بودم از عکس کاندیدای مورد علاقم .بابام می گفت دختر نکن این کارو شوهرتو با این کارات از کار بیکار می کنی و از نون خوردن میندازی .اما من گوشم بدهکار نبود با همین ماشین سر کار می رفتم و شبها با بچه هام دور خیابون می گشتیم .حتی یادمه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 20:27
قدم کوتاه است و پدر قد کوتاهم می گوید تب کرده ای نردبانی از موی سپید مادرم چشمهای خواهرم و خانه ام خواهم ساخت انگار آسمان همه جا یکرنگ نیست آنسو دیوارها کوتاهترند و چشمها سرمه نمی ریزند بچه ها یاد می گیرند سرخی لبها عامل فساد نیست و با دختر بچه ها هم می شود بازی کرد آواز می خوانیم و می رقصیم بی آنکه فکر کنیم حیثتمان...
-
صداشو درنیار
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 12:09
یه جورایی شدم که البته چند سال پیشم بودم و خوب شدم اما دوباره عود کرده شبها که می خوابم یا مواقعی که تنهام به مردن خودم یا یکی از آدمایی که دوستشون دارم فکر می کنم و گریه می کنم و واقعا گریه می کنم .مثلا فکر می کنم بیماری سختی گرفتم بعد منو میبرن بیمارستان و همه از پشت شیشه نگاهم می کنن و گریه می کنن و منم گریه می کنم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 18:09
کودکانی با سرهای بایر و صورتهایی که آفتاب با بی رحمی لیسیده بود نشستند ،راه رفتند و گریستند در چشمهایم و گوشهایم اجاره داده شد برای ابد درد سه حرفی گاهی واژه ی بزرگیست.
-
این پست اختصاص دارد به آدم گلابی(شادی)
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 14:33
شادی عزیز وقتی نوشته هایت را می خواندم با خودم فکر می کردم چقدر خوب است که می توانی با عضوهایی که روزگار به دردشون آورده همراه باشی ،کمکشون کنی و دغدغه زندگیت باشن.من با تو و آدمهای مرتبط به تو همراه می شدم، در کنار آن مادر نشستم و دیدم چطور دست بچه اش را گرفت تا جان داد. همراه با تو آن دو بچه را به خرید بردم و آرزو...
-
درد سه حرفی گاهی واژه ی بزرگیست
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 00:16
می دانید چیزهای زیادی توی این چند هفته ی اخیر دیده ام که شاید هرگز از ذهنم پاک نشود. مهین ۱۲ ساله که ناگهان از کمر به پاین فلج شده بود .توی مدرسه شبانه روزی یکی از شهرستانها درس می خوند و خانواده اش در روستایی حوالی همون شهرستان زندگی می کردند. می گفتند نخاعش ورم کرده. محمد ده ماهه که عمه هایش در بیمارستان کنارش بودند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 12:51
«تو زن لحظه های سختی» خودم اینطور فکر نمی کنم بلکه قرار گرفتن در موقعیتهای سخت مثل هفته ای که گذشت وادارت می کند نمی توانم ها و نتوانستن ها را درونت سرکوب کنی تا از عزیزت نگه داری کنی . آدم گلابی در پستی نوشته بود که « ما ایرانیها بیچاره را اشتباها به بدبخت معنا می کنیم بیچاره یعنی کسی که چاره ای ندارد » یعنی من در...
-
سیر تکاملی
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 18:13
رفتارهای مذهبی یک فرد در زمان کودکی وابسته است به خانواده ای که در آن زندگی می کندو من به واسطه ی داشتن مادری مذهبی، کودکیم پر است از خاطرات رفتن به حسینه ها و دیدن دسته های سینه زنی روزهای تاسوعا و عاشورا،روزه گرفتن اختیاری و گاهی خواندن قران همراه با مادرم در عصر روزهای ماه رمضان همراه با رادیو و لذت بردن از صوت...
-
به بهانه فروغ
شنبه 10 دیماه سال 1390 12:58
«چقدر روی پشت بام خوابیدن خوب است» شاید که نه مطمئنا تجربه روی پشت بام خوابیدن برای من دوباره تکرار نشود اما خاطرات گذشته این تجربه شیرین همیشه می ماند.شبهای تابستان من و برادرهایم یک طرف بام می خوابیدیم و مادر و پدرم طرف دیگر و تنهادیوار بین جای خواب ما و والدینم کولر روی پشت بام بود. و قصه تکراری اینکه ما هم قبل از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 14:35
همه رنگها خاکستری شفاف است شیشه ی عینک نمونه تکامل نیافته اجداد گذشته ،شکست خطوط زرد پلکهایش را به هم می دوزد و می داند احتمال گرگ بودن سگها مثل احتمالٍ... به خانه می روم زخم گناهانم را با ملحفه ای پر از بوی شب ادراری می بندم و رو به ماه آنقدر زوزه می کشم تا دکمه های آسمان بیفتد. جلو پنکه یک دست آبی مادرم چمباتمه زده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 08:16
- پسرک دارد پسر می شود این را استخوانهایش که پهن شده اند و سبزی پشت لبش می گوید.دیروز حس کردم صدایش هم دارد دو رگه می شود.همیشه از این سن پسرها می ترسیدم .سرکوچه خانه مادرم مدرسه راهنمایی پسرانه بود.ساعتهایی که من از سرکار بر میگشتم مصادف بود با تعطیل شدن بچه ها دسته جمعی هجوم می آوردند بیرون و اغلب حرفهایی از بینشان...
-
خدا وبگردی رو از ما نگیره
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 14:35
فکر کنم دارم معتاد به وبگردی می شوم .چیز خوبی ست خیلی بهتر از زبانم لال کار قبیح چت کردن است یا ور زدن پشت تلفن مثلا با دوستت آنقدر که بعد از ۴۵ دقیقه احساس کنی دستهایت غش درد گرفته( بیشتر دست راستت )و استخوان فکت هم درد می کند و همه اینها به کنار بیشتر از قبل احساس خستگی و درماندگی می کنی و عملا و احساسا دردی ازت دوا...
-
ما خواهریم
شنبه 26 آذرماه سال 1390 08:39
می دونید آدم پیش خودش شرمنده میشه وقتی مثلا جلو استاد موسیقی بلد نباشه با موبایلمش فیلم بگیره و طی مدت درس گرفتن ادای فیلم گرفتنو در بیاره و زجر بکشه و تو دلش بگه خدایا استاده نفهمه آبروم بره. خلاصه تو تنهایی تان یه خورده با موبایلاتون ور برید و کاراییاشو یاد بگیرید تا آبجی تون نگه: تو رو خدا به همه بگو ما خواهر ناتنی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 آذرماه سال 1390 08:22
مادر بزرگم (مامان بابام) خدا بیامرزدش سیگار و ساندویچ و نوشابه و بستنی رو دوست داشت. بابام هر وقت میره سر خاکش یه سیگار روشن میکنه از ته فرو می کنه بالای سنگ قبرش توی خاک و سیگاره خودش دود می شه. میگه مادرم سیگار کشیدنو دوست داشت. پی نوشت: چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان نه به دستی ظرفی را چرک میکنند ، نه به حرفی...
-
دیوار کوتاه
شنبه 26 آذرماه سال 1390 07:40
شده تا حالا دیواری کوتاهتر از شما پیدا نشه. این شوهر ما (همسر نه فقط شوهر) ناراحتی جسمی پیدا می کنه میره تو قیافه و با ما سر سنگین میشه، از نظر روحی مشکل دار میشه به من محل نمیزاره ،از دست پسرا ناراحت میشه باز طرف حسابش منم ،چه می دونم عالم و آدم بهش گیر میدن اخم و تخمش برا منه. حالا فکر کن وقتی از خود من میرنجه و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 13:02
از دهان باد افتادن با برگ های پاییز و خش خش رنگ های خسته در تن عبور پاییز از وسط سی سالگی و ناگهان تکه تکه از شانه های اتفاق افتادن.... از قضا نامم مریم بود با شباهتی عجیب به لبخند کودکان جزامی و ترانه های زیادی در چشم در دهان که هر کدامشان را از مورچه ای کارگر در زیر دانه ای سنگین یاد گرفتم همه مشغول زندگی بودند هیچ...
-
شووهر
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 00:04
خانه مان را مدتی ست گذاشته ایم برای فروش .هر روز زنگ می زنند آدرس دقیق می پرسند تا بیایند و خانه را ببیند.مهم ترین کار من بعد از قطع تماس مرتب کردن خونه است .تند و سریع ، به قول مادرم مثل باد خونه رو جمع و جور می کنم تا خانم یا آقای مشتری فکر نکنند با زن شلخته ای روبه رو هستند. دیشب خانم و آقایی اومدن برای دیدن خونه...
-
بغض
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 12:22
اینجا زنی است که صبحها نمی تواند به کلاش شنا و ورزش مورد علاقه اش برود. بنابراین اکثرا تا ده یازده صبح می خوابد و بعد از بیدار شدن صبحانه ای خورده شروع به وب گردی می کند و زمان را فراموش می کند. ناگهان نگاه به ساعت می اندازد و می گوید هی وای من ناهار اهل و عیال هنوز درست نشده است. بلند می شود در حالی که از خواندن پست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 18:50
... حراج کردم همه رازهایم را یکجا دلقک شدم با دماغ پینو کیو و بوته گونی به جای موهایم آری...گلم !دلم !حرمت نگه دار کاین اشکها خون بهای عمر رفته من است سرگذشت کسی که هیچ کس نبود و همیشه گریه می کرد بی مجال اندیشه به بغضهایش تا کی مرا گریه کند؟ تا کی؟ و به کدام مرام بمیرد آری... گلم! دلم! ورق بزن مرا و به آفتاب فردا...
-
خط زرد خوب
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 00:11
چند روز پیش شعری خوندم که شاعرشو یادم نیست گروس عبد الملکیان بود یا عباس صفاری بعد یه سطرش این بود که : «این خط زرد به خورشید نمیرسد» می خوام بگم دوست دارم همه خطهای زرد که میتونه کنایه از عشق و دوست داشتنهای زمینی باشه به عاقبت خوشی برسه که همون خورشیده و اون دوست داشتنه یا عشقه چه می دونم هر کدوم که بهتره همیشگی...
-
وطنم
شنبه 12 آذرماه سال 1390 21:13
مسیحا هر روز از مدرسه که میاد میگه مامان بیا ای ایرانو بخونیم بعد با حرارت و عشق از آهنگ اولش شروع میکنه و نوبت به شعر که میرسه اشاره می کنه حالا تو هم بخون قسمتهای اوج و فرودش رو با دستهاش بهم نشون میده و جالبه که فقط به خوندن با من اکتفا نمیکنه با برادرش و با خاله فوریش هم تمرین می کنه.فوری ما میگه می ترسم مسیحا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 15:14
این روزها دارم کتابی در زمینه نقد ادبی می خونم .قسمتی از کتاب به نقد روانشناسانه اشاره کرده و نظریات فروید رو توضیح داده. وقتی نظریه نا خود آگاه رو خوندم،فهمیدم چرا زنی در ۳۵ سالگی می خواهد شاعر شود و به کلاس شعر میرود.نوازندگی می کند و در نهایت تصمیم دارد به کلاس آواز برود. مثل اینکه این علائق موفق شده اند خود را با...