نمیدانم این همه احساس خستگی از چیه؟
هر چی می خوابم سیر نمی شم.شبا خدا رو شکر میکنم که شبی هست و مامنی که دوستش دارم. (تخت دونفرمون منظورمه)
و هرشب وقتی چشمام رو میبندم این شعر رو می خونم:« خواب را دریابیم که در آن دولت خاموشی هاست.»
خواب چیز خوبیه هم خاموشیه هم فراموشی.
دوستش دارم.
من در دو حالت به خواب عمیق میرم اول از فرط خستگی زیاد دوم در حالت ناامیدی!
با خوندن پستت پرتاب شدم به گذشته
رها خیلی خوبه به باید ها عمل نمیکردی و همیشه همینجوری که میخواستی میبودی
برعکس من..........
*
گاهی منم همین احساس رو دارم ولی خوب میدونم اشتباهی نشده چون از نظر احساسی واقعا یه زنم
حق داری خسته بشی،خیلی اکتیو شدی این روزا،نمونه اش وبلاگته،من هر چقدرم زود به زود میام 2-3 تا پست جدید می خونم
مساله احتمالا همون روح سرکش و روحیه بی ثباته