من از زخم زبان خوشم نمی آید. 

هر زخمی خوب می شود ولی زخم زبان همیشه تازه است. 

 

«بازی آخر بانو »نوشته بلقیس سلیمانی

بی مصرفم

چند روز پیش پسرم بهم گفت 

مامان تو یه موجود بی مصرفی .

گفتم 

 چرا؟ 

گفت  

چون برای من سه تاری که آهنگهای شاد بزنه نمی خری.

می دانم 

طول و عرض زندگیم درون قابت جا نمی شود 

انتهای این کوچه ساحلی ست،  

با سنگهای سیاه و سر  

و افقی که سر می شکند. 

آه  

که این سنگ به خون جگر هم لعل نمی شود. 

حالا دستهایت را روی میز بگذار 

بوی تنت را درون لیوان دم دستت بریز 

بگو 

طلبیده مراد است. 

نگاهم کن 

پشت به تابلوی شنا ممنوع 

می لغزم .

 

 

اینجا کنار قلبم سطلی خاک آماده است 

هنگام رفتن بر سرش می ریزم.

لطفا دلت را جارو کن

این روزها دلم از دست بعضی آدمها و برای بعضی دیگر درد دارد.این درد خصوصا برای بعضی دیگر شدیدتر است .

امروز به این نتیجه رسیدم که مگر این دل فسقلی و فکسنی چقدر جا یا طاقت دارد که این بعضی هایی که از دستشان دل درد  گرفتم را درونش نگه دارم پس ،بدون هیچ قضاوت یا فکری در موردشان سعی می کنم از دل و فکرم بریزمشان بیرون .

بگذار خانه ی آنهایی باشد که برایشان درد می گیرد و می تپد.

برای مادرم

قد کشید در خانه ای به وسعت تاریکی 

هر روز زیبایی باغچه را در گلهای قالی ترسیم کرد

پدر روسری ذهن را محکم می کرد و می خندید

 به پروانه های مصلوب

مادر گریه می کرد به نگاه پروانه ها و 

گوشواره های سنگینی که دوستشان نداشت.

ماه شب چهارده بود 

که مادر با گوشهای آویزان 

کل کشان

کوک زد 

دو تن پوش سپیدش را بهم.

او هم در تنور مردانگی زن شد.


پی نوشت:قرار بود شعرهای نقد نشده ام را منتشر نکنم .اما فردا روز مادره و من این شعر را برای مادرم سرودم.ببخشید اگه مثل بقیه سروده هام پر ار ایراده.


یک زن

روز زن ،روز مادر  

احساس خاص و شاعرانه ای بهم دست نمیده 

فقط تو این فکرم که برای مادر و مادرشوهرم چه هدیه ای بگیرم که خوششون بیاد و خوشحالشون کنه.