امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه شدم

دیر وقته اما من عجله ای برای خوابیدن ندارم .سر کارم نمیرم که نگران خواب موندن صبح باشم. 

(اما تا من نخوابم پسرم نمی خوابه . )

دلم می خواد بنویسم. موضوعات مختلف وول می خورن توی ذهنم، و  هیچ کدومشون رو نمیتونم منتقل کنم . 

خدایا ازت متشکرم که منو آفریدی. 

متشکرم که رسیدم به دوران کودکی و هیچ چی ازش نفهمیدم . 

متشکرم که دوران نوجوونیم با شیطنت و خیالبافی گذشت و بازم چیزی ازش درک نکردم .بعد جوون شدم و رسیدم تا الان و هیچ گهی نشدم.

بهترینی که دوستت دارم متشکرم که الان آدم بزرگ شدم و بچه دارم و این وقت شب داره بیسکوییت می خوره و جوری اونو گاز زده که به شکل تفنگ در اومده و مرتب به سمت من میگیره و میگه دستا بالا و من مجبورم دستمو از رو صفحه کلید بر دارم و ببرم بالا ،بعد بگم آخ قلبم و ادای مردن رو در بیارم .  

خدایا متشکرم که  روح سرکش و  روحیه بی ثبات بهم دادی که باهاش حال میکنم.

خدایا متشکرم که منو آدم آفریدی(فحش از این بدتر) 

امشب از شبایی که با خودم درگیرم .

نظرات 1 + ارسال نظر
اسم؛!عیل چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ب.ظ http://ghelegh.blogfa.com

عالی عالی عالی عالی عالی عالی

همینو در ده صفحه بنویسید و بعدش تصویراش رو شعر کنید در ده سطر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد