امروز برای کاری رفته بودم یکی از ادارات دولتی.چیزی که منو وادار به نوشتن کرده اینه که همه کارمندایی که من امروز دیدم از یه چیزی رنج میبردند یا حداقل قیافه هاشون باعث شد که من اینطوری فکر کنم. 

بعد فکر کردم به قول عزیزی  شاید من  آدم الکی خوشی هستم و حتی وقتی تنهایی دارم راه میرم برای خودم میخندم و عزیز دیگه ای که همیشه باید به من تذکر بده که خانم مناسب سنت و خانومانه رفتار کن چرا که وقتی به غریبه یا دوست و آشنایی برخورد میکنم برای سلام دادن نیشم باز میشه و چنان انرژی مثبتی از من ساطع میشه که بیا و ببین .(و این علیرغم گرفتاریها و غمهایی که ممکنه داشته باشم). حتی دوست دارم وقتی پلیس یا سربازی را سر چهار راه میبینم با دستم بهش سلام نظامی بدم و خیلی از کارهای دیگه که شاید خانومانه نباشه.

ولی امروز تو اون اداره من به هر قسمتی که مراجعه کردم همه قیافه ها اعم از زن و مرد عبوس و گرفته بود و هیچ کدومشون سرشون رو بلند نکردن تا انرژی مثبت منو تحویل بگیرن .راستش یه جورایی دلم به حالشون سوخت .به خصوص برای خانومی که توی دبیرخونه کار میکرد رنگ صورتش به شدت پریده و عصبی بود و دائم چادر اجباری روی سرش رو عقب و جلو میکرد.  

البته ممکنه امروز از شانس بد من همه دچار افسرگی کاری شده باشن ، 

اما هضمش یه کم سخته که همه به یک باره و تو یه روز اینقدر قیافه هاشون افسرده و غمگین باشه اون هم ساعت ۱۰ صبح که تقریبا شروع یه روزه.

نظرات 1 + ارسال نظر
اسم؛!عیل چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ http://ghelegh.blogfa.com

یه مطلب وبلاگی خیلی خوب بود
دستتون مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد