انسانیت گم شده

دیروز تو وبلاگ «یادداشتهای یک دختر ترشیده» پستی خوندم تحت عنوان«انسانم آرزوست» خوندن اون مطلب خاطره ای را برایم تداعی کرد که می نویسم: 

چند سال پیش برادرم به خاطر تصادفی که کرده بود در بیمارستان بستری بود.ریه هاش به شدت آسیب دیده بود و ضربه مغزی هم شده بود.من و مادرم شیفتی می رفتیم بیمارستان تا ازش پرستاری کنیم.یه روز تحت تاثیر حال بدی که داشت و به خاطر ضربه مغزی خیلی موقعیت خودش رو درک نمیکرد می خواست از رو تخت بلند بشه و بره بیرون.چون شنت ریه داشت و اون لوله نمی بایست از ریه هاش خارج بشه ،من باید همزمان هم لوله داخل ریه رو نگه می داشتم و هم برادرم رو تا از جاش بلند نشه.تو اون اتاق پسر دیگه ای هم بستری بود و مادر اون پسر اون روز پیشش بود.من که از پس قدرت بدنی برادرم  و نگه داشتن اون لوله برنمیومدم فریاد زدم خانوم بیاید به من کمک کنید، چند بار ازش خواستم  و وقتی برگشتم تا ببینم چرا نمیاد دیدم سرجاش ایستاده و نگاهم می کنه .گفتم چرا نمیای؟ 

گفت اخه نامحرمه ،من نمیتونم بهش دست بزنم .

من اونروز از عهده برادرم براومدم.اما هنوز حرف اون زن رو نمیتونم هضم کنم و یه جور احساس انزجار از این جور افراد دارم. 

اینو نوشتم تا بگم درست گفتی آنی عزیز در جامعه ما درصد زیادی از آدمها وجود دارند که برای اثبات عقایدشان انسانیت را زیر سوال می برند.

نظرات 2 + ارسال نظر
دلتنگی های یک مرد زمینی پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ب.ظ http://www.dyrooz.blogsky.com


براداشت دوگانه ازیک امر بسیارناگواراست...
سلام

فوری جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:48 ب.ظ

هووم
چقدر سخت بود وقتی مریض داشتیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد