من راه خانه ام را گم کرده ام بانو
شما بانو... که آشنای همه ی آوازه ای روزگار منید
آیا آرزوهای مرا در خواب نی لبکی شکسته ندیدید؟
می گویند در کوی شما
هر کودکی که در آن دمیده،از سنگ... ناله و
از ستاره،هق هق شنیده است.
چه حوصله ای ری را
بگو رهایم کنند،
بگو راه خانه ام را به یاد خواهم آورد
می خواهم به جایی دور خیره شوم
می خواهم سیگاری بگیرانم
می خواهم یک لحظهبه این لحظه بیندیشم...
آیا میان آن همه اتفاق
من از سر اتفاق زنده ام هنوز؟
«سید علی صالحی»
سلام زیبا نوشته اید مسیحا کوچولو هم ناگزیر باید مدرسه بره و سپاس از حضورتون
سلام.خسته نباشی.ممنون از لطفت.وبلاگتو اینقدر پیچوندی نمیدونم کجا نظر بدم.یکی منو راهنمایی کنه لطفن!!! ولی بی اغراق شعر در شما پرسه می زند .نظرات اختصاصی رو شعر عنقریب...
باز خواهم آمد....بدرود تا بعد