انجمن ادبی که من در یکی از کلاسهای شعر اون شرکت می کنم ماهی یکبار نشست ماهیانه برگزار می کنه ،تازه دو جلسه کلاس رفته بودم که اولین نشست برگزار می شد و من هم اولین شعر زپرتی خودم رو سروده بودم و وقتی نشون مسئول انجمن و اعضا گروهمون دادم برای دادن اعتماد به نفس به من تاییدش کردن و منم سرمو بالا گرفتم و رفتم بالا و اون شعر تخمی تخیلی رو پشت تریبون خوندم .
حالا که فکر می کنم از اون همه اعتماد به نفس و جسارت خودم تعجب می کنم و جالب اینه که ماههای بعد هم همین قضیه تکرار شد.
حالا بعد از چند ماه که اندازه سر سوزن از شعر می فهمم اونهم در صورتی که اصلا سواد ادبیاتی ندارم و حتی دستور زبان رو تا حدود زیادی فراموش کردم و تنها کاری که می کنم حضور در کلاسها و خوندن و مطالعه اشعار شاعران برجسته هست اونهم نه خیلی زیاد و پی گیر چون ،کتاب شده قرص خواب همین که دستم می گیرم انگار که دیازپام ۱۰ خورده باشم.
به هر حال این ماه توی نشست شعر نخوندم و به خودم قول دادم تا زمانی که در این زمینه اطلاعات و اندوخته خوبی ندارم شعر نگم.
نمیدونم شایدم وسط راه ولش کردم.
بعضی وقتا آدم یه کارایی می کنه که بعد به خودش میگه:یعنی من؟چطوری اونوقت؟!
چقد حس خوبی داریم وقتی بهش فکر می کنیم
اعتماد به نفس خوبه.باعث میشه آدم به تحرک بیوفته و اشتباهاتش خیلی از پا نندازنش. اما غرور بده. چیزی که معمولا بهش دچاریم و این دوتا رو با هم اشتباه میگیریم.
امیدوارم اعتماد به نفستون رو از دست ندین
نه اشتباه نکن شعر بگو با تمام بی تطلاعی از شعر به قول خودت... هرچی میاد و بنویس ولی بعدها که سواد شعریت بالا رفت دوباره از نو بنویسشون...
ما به شما ایمان داریم
این مطلبتون رو یادمه پس قبلا خوندم
همه مطلباتون رو اگر هم نظر نذاشتم . تا آخرین پست خوندم
فعلا
خوب باشید