با چشمهای باز چشم بسته به سوی تو می آیم
در را که می بندم
خیابان و کلاغ ها آوار می شوند
پاهایم را روی زمین می گذارم
تا سرم به آرامش تکیه دهد
قد می کشم و لبهایم از سیب گلویت سرخ می شود
هر بار نگفته هایم
بدنامی بی دلیل گیاهان هرز
شرمساری چینهای بزک کرده
و اندوه سنگی که قدم زدن در مخیله اش می پروراند
قربانی لذت سیب و بوسه می شود.
لعنت به پشتم که همیشه با چشمهای مست و نیمه باز بر من می تازد
به زبان آینده نگر،دستهای کوتاه
و شعور که دوری می کند.
نقاشی انگشتانت بر گندمزارم را خالکوبی خواهم کرد
فصل درو
تو کشت خواهی کرد.
سلام
کدومین شما؟
من یه اشنام...شما کدومین تو انجمن؟