با چشمهای باز چشم بسته به سوی تو می آیم

در را که می بندم

خیابان و کلاغ ها آوار می شوند

پاهایم را روی زمین می گذارم

تا سرم به آرامش تکیه دهد

قد می کشم و لبهایم از سیب گلویت سرخ می شود

هر بار نگفته هایم

بدنامی بی دلیل گیاهان هرز

شرمساری چینهای بزک کرده

و اندوه سنگی که قدم زدن در مخیله اش می پروراند

قربانی لذت سیب و بوسه می شود.

لعنت به پشتم که همیشه با چشمهای مست و نیمه باز بر من می تازد

به زبان آینده نگر،دستهای کوتاه

و شعور که دوری می کند.



نقاشی انگشتانت بر گندمزارم را خالکوبی خواهم کرد

فصل درو

تو کشت خواهی کرد.

نظرات 1 + ارسال نظر
... سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ب.ظ http://www.kan-a-n.blogfa.com

سلام
کدومین شما؟

من یه اشنام...شما کدومین تو انجمن؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد