شب های ملال آور پاییز است

هنگام غزل های غم انگیز است

گویی همه غم های جهان امشب

در زاری این بارش یکریز است

ای مرغ سحر ناله به دل بشکن

هنگامه ی آواز شباویز است

دورست از این باغ خزان خورده

آن باد فرح بخش که گلبیز است

ساقی سبک آن رطل گران پیش آر

کاین عمر گران مایه سبک خیز است

خاکستر خاموش مبین مارا

باز آ که هنوز آتش ما تیز است

این دست که در گردن ما کردند

هش دار که با دشنه ی خون ریز است

برخیز و بزن بر دف رسوایی

فسقی که در این پرده ی پرهیز است

سهل است که با سایه نیامیزند

مائیم و همین غم که خوش آمیز است.


«هوشنگ ابتهاج»


نظرات 2 + ارسال نظر
مسلم بیگ زاده جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:17 ق.ظ http://daftar-ensha.blogsky.com/

سلام
شعر قشنگی بود.
من عاشق فصل پاییزم. یعنی هروقت رو برگ های ریخته شده درختان تو خیابون قدرم می زنم، احساس می کنم تو عرش راه میرم. هر سال با هزار شوق و امید واسه اومدن این روزا انتظار میکشم.
اما در مورد شعر؛ یه جورایی حس می کنم یه غمی توشه. با روحیه من سازگار نیست
شوخی کردم، ولی خوب امیدوارم این غم همون حس کلافگی دوری از معشوق یا گمگشته باشه. من اینجوری می گم تا بازم واسم قشنگ باشه.
هرچند که آخرش سعی کرده اینو بگه
راستی، داشت یادم می رفت، اسم وب بلاگ تون خیلی جالبه.
موفق باشید

مسلم بیگ زاده جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ق.ظ http://daftar-ensha.blogsky.com/

راستی خیلی مایلم نظرتون رو در مورد تبادل لینک بدونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد