آدمهای چاپی

دوره انتخابات قبل ما یه ماشین ماتیز قورباغه ای رنگ داشتیم که من همه شیشه و بدنشو پر کرده بودم از عکس کاندیدای مورد علاقم .بابام می گفت دختر نکن این کارو شوهرتو با این کارات از کار بیکار می کنی و از نون خوردن میندازی .اما من گوشم بدهکار نبود با همین ماشین سر کار می رفتم و شبها با بچه هام دور خیابون می گشتیم .حتی یادمه یه روز مونده به روز رای گیری من پوستر ها رو از ماشین نکنده بودم داشتم از سرکار برمی گشتم که پلیس جلومو گرفت گفت خانم پوسترها رو از ماشینت بکن .گفتم برای چی باید بکنم ؟

گفت چون زمان تبلیغات تموم شده .

گفتم نه ،تو برای این میگی جدا کنم چون با کاندیدای من مخالفی .

خلاصه گفتش یا بکن یا ماشینتو توقیف می کنم و من در  حالی که عکسها رو می کندم گفتم باشه اما تو ماشینو نگاه کن پره از این عکسها برسم خونه باز می چسبونمشون.

راستش من هنوزم از خودم شرمنده ام که اون روز نمی دونستم یه روز مونده به رای گیری باید تبلیغات متوقف بشه.

اما کلا اینا رو نوشتم تا بگم ما دیگه اون ماتیز رو نداریم و آدمهایی مثل من که خیلی سواد سیاسی ندارن بهتره خودشونو قاطی نکنن.



با یک دست به کمر و دستی سایبان چشم

در صفند

درون ویترین سیاه، مسئول عوارضی

بالهای پرنده ای را در قفس بسته است و

آدمهای چاپی را می چاپد

نظرات 4 + ارسال نظر
پوری چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ب.ظ

از تنفر متنفرم!
همه چی ما به همه چیمون میاد،
سیاستم اینجا مث بقیه چیزا مقوایی شده.
نمیشه که از همه چی زنذگیمون متنفر باشیم!
در عصر دروغ، صدایی پیر اما مهربان که یکساله گرفتاره هنوز تو گوشمه "بالاترین سیاست راستی و صداقته"
و مرجعی که انسانیت را در روزگار قتل عام رازقی ها با مذهب و سیاست آزادگی به اوج رسوند تا فداکردن اعتبارش تا نجف آباد..
و "گل سرخی" که روز اعدامش، آزادگی خویش را با عفو از شاه، دربند نکشاند.
و هزار مثال از آزاده های تاریخ معاصرمون میگن که جلوه های زیبایی در سیاست همین سرزمین هم وجود داره.

فوووری پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:14 ب.ظ http://helpthemis.blogfa.com

اون چیزی که تو و من و امثال ما انجام دادیم توی اون دوره یک حرکت کاملا جوگیرانه بود به خاطر همینم الان حس سرخوردگی داریم بابتش والا من فکر می کنم بحث سیاست از این ها جداست

پسر باکره پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ب.ظ

بابا تو خیلی تو زندگیت شانس اوردی بانو
تقریبا تنهای تنهایم
همه رفتن ازدواج کردن یا همین طوری مجردی رفتن
من هم عادت دارم شدید با خودم حرف میزنم.شدید.

پری کاتب جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:57 ب.ظ

نمی دونم بابت اینهمه مهرت چی بگم بانوجان؟ اما بدان که هرگاه وقت داشته باشم میخوانمت و بودنت را سپاسگذارم . خوب باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد