اندر رثای معصومیت

آخره شبه دراز کشیدم و کتاب می خونم مسیحا میاد در گوشم میگه مامان یه چیز میگم به داداشی نگیا.

میگم، بگو عزیزم

میگه :اینقدر دوست دارم دختر باشم که نمیدونی .

بعد میره سراغ لوازم بزک من .ماتیک میزنه با چه مهارتی ،گونه هاشو صورتی می کنه، یکی از دامنای منو می پوشه و صندل به پاش می کنه و جلو آینه قد اتاق خودشو برانداز می کنه و من محو زیبایی و کارهاش می شم.

آروم میاد در گوشم میگه مامان می دونستی آیناز جیش نداره (منظورش همون آلته)

میگم اه مگه دیدی تو؟

میگه آره بعد اشاره می کنه به محل و میگه اینجاش صاف صافه نکنه تو هم جیش نداری ؟

میگم آره عزیزم دخترا و خانمها اینجورین.

بعد میگم مسیحا حالا که دیگه جیشای همدیگه رو دیدید دیگه اینکارو تکرار نکنید جیش یه چیز خصوصی و شخصیه کسی نباید ببینه خب؟

میگه باشه مامان .

به یاد پنج شش سالگی خودم می افتم و اکبر و اصغر پسرای خدیج خانوم .چقدر به قول مسیحا جیشهای همدیگه رو دیده باشیم و مامان بازی کرده باشیم و اونها شده باشند بابا و یکی از ما دخترا مامان و ادای مامان باباهامون رو در آورده باشیم و هیچ وقتم جرات نکردیم به کسی بگیم.


چند وقت پیش تو یه مجلسی خدیج خانوم رو دیدم رفتم جلو  منو نشناخت خودمو معرفی کردم

اولین چیزی که پرسیدم این بود :

خدیج خانوم اکبر و اصغر حالشون خوبه ؟

گفت آره خوبن نگاه کن اونجا نشستن

نگاه کردم و شباهتی بین اون مردها با باباهای مامان بازی زمان بچگیم ندیدم .

نظرات 12 + ارسال نظر
عسل یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ق.ظ http://sweetworld.blogsky.com

الهیییییییییی از طرف من اون مسیحای نازت و ببوس دوست جونم. یاد کودکی خودم افتادم! چه عالمی داشتیم بزرگترین کار زندگیمون مامان بازی بود! میدونی خوبیش این بود که از همون موقع فهمیدیم خیلی های بابای خوبی واسه مامان بازی نیستن

پسر باکره یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:44 ب.ظ

ایول ایول مسیحا!عجب اسم قشنگی.واقعا کیف کردم.ننه مام برامون اسم گذاشته. ننه ملتم براشون اسم میذاره.هه هه هه
و بعدش این که واقعا تبریک میگم بهتون که بچتون بهتون اعتماد داره.و این خیلی چیز بزرگیه که چیزی بین شما نیست.و نوستالژی های ملت ایران کلا همش خندس به البفض
من اصلا کودکی بدی داشتم.ترس و بدبختی و تنهایی.زیاد کسی دورو بر من نبود.با خودم حرف میزدم.نوجوانی مساوی بود با رفتن خواهرم و برادرم.جوونیمون هم که اینه.وقتی از بچه هایی مثل مسیحای شما میخونم واقعا خوشحال میشم.میفهمی؟واقعا خوشحال میشم که مثل من بزرگ نمیشن.
ممنون بانو.ممنون.

مانا یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 ب.ظ

ای جانم
یکی از سوالهای مانی منم همین بود که چقد بخاطرش خندیدیم
مغز مامانم رو خورده بود که تو چطوری جیش میکنی
مثل منی یا نه

پسر باکره دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:37 ب.ظ

توجه توجه اطلاعیه اخیر شیخ باکر:
السلام علیکم یا اهل بیت الباکر
در راستای هتک حرمت اخیر به ساحت مقدس شیخ باکر و فیلترنگ دوباره بیت باکری ما و هک کردن میز کار و به فاک و فنا دادن همه نوشته ها این نوید را به مریدان و سینه چاکان حرم ملکوتی خودمان میدهیم که به زودی با یک بیت باکری جدید ظهور خواهیم کرد.لذا از شما تقاضا داریم که در صحنه بمانید و منتظر من باشید و برای فرج من دعا کنید.
و من الله توفیق اجمعین انشاالله
امضا.شیخ باکر

پرچانه دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:47 ب.ظ http://forold.blogsky.com/

این سوالات برای همه ی بچه ها پیش میاد و چه خوبه که با خودت در میون میذاره

سارا سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:23 ق.ظ http://sarakindly.blogfa.com

چقد اینجا صمیمی نوشتین از خوندن نوشته هاتون لذت بردم

چقد سخته واسه بچه ها توضیح دادن...ولی چه مسیحای بانمکی داری بوس بوس تقدیم به مسیحا
و راجع به پست قبل بابا بزرگ منم همینجوری بود ...بعدهاوقتی تنها شد خودش گفت پیری احترام نمیاره محبت احترام میاره

ابر جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:36 ب.ظ

سلام فاطمه خانم موضوع با حالی بود یاد بچگیم افتادم ممنون

پسر باکره شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:49 ب.ظ

اااااا
فاطمه خانم.ایول.اسم باحالیه.
هه هه هه
فاطمه خانم
ما چاکریم بانو
میخوای راهی رو بگم برای پیانو زدنی که با صد تومن جم بشه؟

پسر باکره دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:15 ب.ظ


سلام خانم یک زن
اسم که کلا از اسم یاشار متنفرم بقیه اسما زیاد مشکلی ندارم باهاشون.ولی بعضی از اسما دیگه خیلی باحان.مثل همین مسیحا ی شما.فاطمه هم کلا دورو برم فاطمه زیاده.تو فامیل و اینا.همشونم ادمای صبوری هستن.اصلا فاطمه جماعت باید اسمشون رو میذاشتن صابر. اسم که مهم نیست.مهم یه چی دیگست.اما در مورد نقاشی:
نقاشی پست اولی:بدن برهنه زن رو نگاه کنید؟اون قسمت بالای اب و اون قسمت زیر اب.ببینید چقد جالب منعکس کرده.و نور.نورپردازیش عالیه.ببنید انتهای کوچه و بالای تصویر نور بیشتره و یعنی یه جورایی خورشید و بعد ستونی که از اون به کل تابلو پایشده شده استادانه بوده.عالی.یعنی من خراب این نورم.پرده های گوشه تصویر یعنی این تصویر یک پنجره هست.جام می دست اون زن یک نو فضای خلسه رو برای من به وجو اورد فراموشی و اینا. و در کل با اون اب که کل شهرو گرفته و زن هم در ابه یه جورایی شهر متبرک به یک زن یا فرشته رو خواستن نشون بدن.درخت های خشک رو در گوشه دیوار هم مبهم بودن این تابلو رو دو چندان کرد.
دومی:
رنگ پردازیش خیلی خیره کنندست و نوری که از گوشه میاد و پخش میشه.انسانی که اصلا خوش نیست بلکه تجمعی از دیگرانه.حالت سر اون دوتا زن که چشماشه رو دقت کنید...

پسر باکره چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:18 ب.ظ

سلام خانم
شما یزدی؟ ایول بابا.یعنی خوشبحالت.شب های پرستاره ی کویر و اینا.یعنی من خراب این داستانم.چیه بابا این تهران.همش بدبختی و فقر.اه.بگذریم.ولی جدا ایول.خداکنه منم بیوفتم یزد. البته ما که هنوز سرباز فراری خواهیم ماند.میدونی؟از انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲میترسم.وعلا تا الان رفته بودم.اونوقت اگه اتفاقی بیوفته و مردم بریزن بیروون سرباز وظیفه ها بیشتر میفرستن برای...
بیخیال.
من تو یه دوره های نظامی بودم این چیزایی که میگید برای ما خاطر ست
دیگه این از لطف شماست بانو.
{گل}

محمد رستم شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ب.ظ http://merradgroup.blogsky.com

ابتدا سلام جالبه که همه نوشته ها تایید میکردن که بچه ما هم همینطوره عجیبه گفتن چه قدر خوب که بهتون میگه به نظر حقیر سراپا تقصیر یه سری موضوع ها باید گنگ بمونه و عجیب تر تا اونجایی که من یادمه از اینجور کارا نمیکردیم و نمیگفتیم چون از اول مشغول به کار و تلاش و بازی سالم فرستادنمون شاید بیکاری فرزند شما یکی از دلیل هاش باشه البته خودتون بهتر میدونید اگر اشتباهی در نظرم هست ب بزرگی خودتون ببخشین البته مطلب چالش برانگیزیه یاحق یاعلی

مریم یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 ب.ظ http://www.2377.blogfa.com

وای کلی خندیدم .
سلام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد