کنار بروید بگذارید نور بتابد

بلند بر سطری نوشتم  

«روح من بیمار است »  

به دروغ گفتم 

 رهایم 

و هر روز بالا  آوردم بودن را  

دورن آستین بلند پیراهن به تن چسبیده ام . 

گل رزی دیدم در شرف زوال 

 نارنجی به تمامی بر او سایه افکنده بود  

از بیم پژمردنش

چشم و دلم شرجی شد و 

همه سطرهایم را باران شست.

خانمها ،آقایان اصلاح می کنم تعریف روحم را 

نارنجها کنار بروید، 

 بگذارید ، 

خورشید را ببینم

پسرم فردا ۱۲ ساله میشه و من فکر می کنم چقدر سخته وقتی نمیتونم با حرفام و گاهی نصیحتهام بهش بفهمونم که از همه فرصتهاش استفاده کنه تا بعدها مثل مادرش حسرت گذشته رو نخوره.

روی هم رفته بچه خوبیه و نمیتونم گله ای بجز کم کاری درسی ازش داشته باشم .باهم دوستیم و تقریبا هر موضوعی را با من مطرح می کنه تا با پدرش. 

چند هفته پیش داشتم ظرفها رو می شستم که اومد کنارم و گفت مامان من می دونم چرا تو و  بابا مواقعی میرید تو اتاق و درو می بندید .سعی کردم هول شدنمو نشون ندم و همونطور که نگاهم به ظرفها بود پرسیدم خوب چرا؟ 

گفت دوستام بهم گفتن که چه جوری به وجود میام . 

خب؟ 

بگم بهت ناراحت نمیشی  

نه .

بعد راستشو بهم میگی ؟

حتما. 

آقا یه چرندیاتی از سنتز و تولید مثل گفت که فکم آویزون شده بود .

گفتم عزیزم هیچ کدوم از اینها درست نیست .

تو راستشو میگی ؟

عزیزم یه چیزایی هست که آدم نمیتونه مستقیم و راحت بگه و یه جورایی خجالت میکشه فقط الان میتونم بهت بگم اینایی که گفتی درست نیست. 

دوستام گفتن تو کتاب علوم سوم راهنمایی همش توضیح داده، میری برام بخری تا بخونم .

گفتم عزیزم اگه تو کتاب سوم نوشته یعنی اینکه باید دو سال دیگه صبر کنی و بهتره همون موقع بدونی اما اگه عجله داری و نمیتونی صبر کنی برات می خرم تا بخونی. 

گفت: نه مامان صبر می کنم. 

نفس بلندی کشیدم و تو دلم گفتم خدایا شکرت که اینقدر فهمیده است این پسر 

اما گاهی میگم مگه میشه دوباره از دوستاش دوباره سوال نکنه،اگه به خودم رفته باشه عمرا صبر کنه دو سال دیگه.

چرا؟

من حساسیت خاصی نسبت به غذا خوردن بچه هام دارم و دوست دارم که وعده های غذایی و حتی میان وعده هاشون سرجاش باشه و این نه فقط در مورد بچه هام بلکه، در مورد همه کسایی که دوستشون دارم صدق می کنه.  

مثلا وقتهایی که با شوهرم جر و بحث می کنم و اون غذا نمی خوره غصه م می گیره و حس می کنم صورتش پژمرده می شه .

یا خواهرم که دانشجو‌ئه و اکثرا توی خوابگاست و به خورد و خوراکش اهمیت نمیده و یا  برادرم که دوست ندارم وقتی صبحانه نخورده میره سرکار.   

اونوقت آدمهایی رو به واسطه کسایی که دوستش داریم می شناسیم و نا خود آگاه اونا رو هم دوست داریم بدون اینکه حتی یک روز باهوشون زندگی کرده باشیم . ولی دوستشون داریم و غصه می خوریم برای تنهاییشون و برای تغذیه نادرستشون .

و چیزی که دائم می پرسیم از خودمون اینه که : 

چرا؟