-
چرا صابون کف می کنه
شنبه 21 آبانماه سال 1390 23:34
چند روز پیش با پسرا و مادر و خواهرم نشستیم تو ماشین تا یه دوری بزنیم.از اونجایی که بچه های من حتی اگه توی یه اتوبوس خالی هم بشینن باز سر جا دعواشون میشه شروع کردن به کش مکش که یه دفعه کوچیکه داد زد آهان تقصیر این پیرزن چاقالوئه که جای ما تنگه. ما گوش کری دادیم 1 که دوباره گفت خدایا این پیرزن دماغ دراز جای ما رو تنگ...
-
فقط یه درد دله
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 22:39
دیشب حال خوبی نداشتم به چند دلیل: ـ چند روز پیش از پله سر خوردم و دنبالچه م آسیب دیده .نمی تونم بشینم و خم و راست شم و از انجام دادن جزئی ترین کار عاجزم. ـ کتاب عقاید یک دلقک رو خوندم و شدیدا تحت تاثیر شخصیت اصلی داستان قرار گرفتم و به هیچ وجه نمی تونم از حس درماندگی و بیچارگی شنیر فاصله بگیرم. ـ دوست دارم پسرم به...
-
چیپ باش ،اما آدم باش
جمعه 13 آبانماه سال 1390 00:17
یکی از دوستان تعریف می کرد داشته برنامه آکادمی گوگوش رو تماشا می کرده که جاریشون از در تو میاد و میگه هه هه آکادمی گوگوش نگاه می کنی، هه هه محسن بیا نیگا کن اینا آکادمی گوگوش میبینن. فوری ما اونجا حضور داشت گفت بله خیلی ها میگن دیدن برنامه هایی از این قبیل چیپه(cheap) گفتم خب من دلم نمی خواد اکس پنسیو...
-
دلبر طنازه من
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 14:33
سه تا چیزی که این هفته باهاش حال کردم از این قراره: ۱ـخوندن کتاب «عقاید یک دلقک» ۲ـ شنیدن این شعر: دلبر طنازه من رید به آوازه من (دیشب داشت بارون میومد که فوری ما این شعرو بلند خوند ) ۳-شنیدن صفت ridiculous قابل توجه که این صفت را به بنده نسبت دادند و خیلی هم بیراه ندادند.
-
لاکپشتم مرد
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 13:47
یه بار یه نفر به وبلاگم سر زده بود و توی نظرش گفته بود :وبلاگت شلوغ پلوغه نمیدونم شاید اینطور باشه چون توش همه چی نوشته میشه شعر و متن از دیگران و از خودم و احتمالا این از اصول وبلاگ نویسی به دور باشه. اما من این وبلاگو درست کردم تا هر چیزی که دوست دارم توش بنویسم مثل یه دفترچه خاطرات . الانم چیزی که می خوام بنویسم...
-
سگ و شیشه عطر
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 20:49
سگ قشنگ من ،سگ خوب من، حیوانک عزیز من بفرمایید جلو این عطر عالی را که از دکان بهترین عطر فروش شهر خریداری شده استشمام کنید. سگ در حالی که دم خود را می جنباند حرکتی که در عالم این موجودات بینوا مترادف خنده و لبخند ماست به جلو می آید و کنجکاوانه پوزه ی خود را بر دهانه شیشه عطر می گذارد سپس وحشت زده خود را به عقب می کشد...
-
یکی از شیشه های عینکم شکسته
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 20:27
گاهی دنیا و خیلی از آدمهایش می زنند شیشه عینک خوش بینی که با آن متولد شده ای می شکنند آنوقت دنیایت متحول می شود و دیگر همه خوب نیستند تا خلافش ثابت شود. سختی دیدن آدمها بدون نقابشان آنقدر زیاد است که دلت می خواهد دنیا دستهای کریه اش را از روی شانه ات بردارد و برای خنک شدن روحت پناه ببری به سالهای کودکی و پنکه ی یک دست...
-
نشونه
جمعه 22 مهرماه سال 1390 20:04
نمیدونم پیش اومده براتون بخواهید کاری رو انجام بدید بعد قبل از اون یا موقع شروعش اتفاقی مطلبی رو بخونید ،فیلم یا خوابی رو ببینید که یه جورایی نتیجه و عاقبت کاری که می خواهید انجام بدید در اون منعکسه. راستش من آدم خرافاتی نیستم اما تا به حال چند مورد برام پیش اومده و جدی نگرفتم و ضرر کردم. شاید بهتره نشونه هایی از این...
-
ای کاش...
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 14:31
گاهی گرفتاریهای زندگی باعث می شود که احوال پرسی از یک دوست به تعویق بیندازید یا فراموش کنید . بعد یه روز یکی بهتون خبر میده که دوستتون عزیزشو از دست داده یا شکل بدترش اینکه خودش از دنیا رفته .اونوقت هی باید بشینی غصه بخوری و بگی کاش زودتر... کاش یادم ... کاش..
-
یک اجرا در یک شب
شنبه 9 مهرماه سال 1390 13:35
کنسرت موسیقی« سالار عقیلی »دیشب توی شهر ما در یک سالن ورزشی اجرا شد. تعداد بلیطهایی که فروخته بودن خیلی بیشتر از ظرفیت سالن بود و فضای زمین وسط سالن، جایگاه تماشاچی ها و فضاهای رفت و آمد بین سکوها پر شده بود . بعد از تموم شدن برنامه خیلی ها مثل من گردن درد بودند ونمی دونستند باید از مسئولین شهرشون گله داشته باشند یا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مهرماه سال 1390 10:01
شب های ملال آور پاییز است هنگام غزل های غم انگیز است گویی همه غم های جهان امشب در زاری این بارش یکریز است ای مرغ سحر ناله به دل بشکن هنگامه ی آواز شباویز است دورست از این باغ خزان خورده آن باد فرح بخش که گلبیز است ساقی سبک آن رطل گران پیش آر کاین عمر گران مایه سبک خیز است خاکستر خاموش مبین مارا باز آ که هنوز آتش ما...
-
دنیا بزرگه
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 14:45
دیشب دلم بدجور هوای دوران دبیرستان و دوستای قدیمیمو کرده بود .با خودم گفتم : نشد یه بار تو این شهر کوچیک ،تو خیابانی ،مغازه ای چه می دونم شانسی یه جایی یکی از دوستای اون دوره رو ببینم. دنیا این جور که میگن خیلی هم کوچیک نیست. برگشتم به ۱۶ ،۱۷ سال پیش و یادم اومد اولین شعری که گفتم سال سه یا چهار دبیرستان بود و بعد از...
-
مهر
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 14:00
این روزها همه از روز اول مهر و شروع مدرسه و خاطراتشون می نویسن.راستش من اولین اول مهرمو یادم نیست اصلا نمیدونم مامانم همراهم بود یا نه ؟ که به احتمال زیاد نبوده و تا جایی که یادمه با چند تا دخترای همسایه به مدرسه رفتم. یه مسیر تقریبا طولانی را پیاده می رفتیم و اعظم که از ما دو سالی بزرگتر بود حکم سرگروه و رئیس رو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 12:08
با چشمهای باز چشم بسته به سوی تو می آیم در را که می بندم خیابان و کلاغ ها آوار می شوند پاهایم را روی زمین می گذارم تا سرم به آرامش تکیه دهد قد می کشم و لبهایم از سیب گلویت سرخ می شود هر بار نگفته هایم بدنامی بی دلیل گیاهان هرز شرمساری چینهای بزک کرده و اندوه سنگی که قدم زدن در مخیله اش می پروراند قربانی لذت سیب و بوسه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 10:41
هفته پیش کتاب «کریستین و کید» از هوشنگ گلشیری رو خوندم .حتما شده کتابی رو بخونید که جمله ها و حرفهای اون رو دوست داشته باشید و شخصیتها اونقدر بهتون نزدیک باشند که بارها و بارها بخونید. من جزئی از کریستین بودم و همراه مهدی کوچه ها را قدم زدم و گریستم وقتی می گفت: «می دانم وقتی بروی شبها باید همه این کوچه ها را پیاده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 12:03
گوشواره های مروارید روزی هزار بار با تو برخورد می کنم و هربار اسمم را کجا شنیده ای ؟ و چقدر چهره ام برای تو آشناست ! تقصیر چشم های تو نیست که در نقطه های کور خانه زندگی می کنم و تکرار می شوم هر روز شبیه عطر بهار نارنج روی میز صبحانه شبیه خطوط قهوه ای چای ته فنجان ها و شبیه زنی در آینه که ابروهایش را بر می دارد و فکر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 11:04
...قبول دارم که مثل همین مهره ها،این یکی، یکدفعه دیدم وارد بازی شده ام و قبل از اینکه بتوانم تصمیمی بگیرم درست مثل همین فیل سفید کنارم گذاشتند، انداختندم توی این قوطی... به قوطی مهره ها اشاره کرد،به فیل سفید که انداخته بودمش توی قوطی. «کتاب کریستین و کید از هوشنگ گلشیری»
-
بابا اعتماد به نفس
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 12:08
انجمن ادبی که من در یکی از کلاسهای شعر اون شرکت می کنم ماهی یکبار نشست ماهیانه برگزار می کنه ،تازه دو جلسه کلاس رفته بودم که اولین نشست برگزار می شد و من هم اولین شعر زپرتی خودم رو سروده بودم و وقتی نشون مسئول انجمن و اعضا گروهمون دادم برای دادن اعتماد به نفس به من تاییدش کردن و منم سرمو بالا گرفتم و رفتم بالا و اون...
-
جوش
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 11:43
چند ماهی هست که صورتم جوش می زنه اطرافیان به شوخی می گن بلوغ دیر رس گرفتی. می دونید خودم چی فکر می کنم : آلودگیهای درونیم نماد بیرونی پیدا کرده.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مردادماه سال 1390 13:18
... اصلا مهم نیست تو چند ساله باشی من همسن و سال تو هستم مهم نیست خانه ات کجا باشد برای یافتنت کافی است چشمهایم را ببندم خلاصه بگویم حالا هر قفلی می خواهد به درگاه خانه ات باشد عشق پیچکی است که دیوار نمی شناسد. «گروس عبد الملکیان»
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مردادماه سال 1390 13:11
همیشه درنزده وارد می شود با بوی سیگار،تن و درد نوازش دستهای زمخت مادر در ان حوالی نبود و اشاره به سمت سکوت بود وقتی از پله های ترس بالا می رفت تا او به بام رضایت برسد. هر صبح گلبرگهایش را سرخاب می زند با چشمهای درخشان از شبنم عقده به ساقه ی دم دستش می پیچد و فکر می کند باید ریشه هایش را جمع کند. کسی وارد می شود عطر...
-
دنیام رو دوست دارم
شنبه 22 مردادماه سال 1390 13:04
یه مدته نوشتن برام سخت شده، فکر می کنم دلیلش دور بودن از این محیط به دلیل مسافرت و مهمونیهای بعدش و بعد هم برای مدتی قطع بودن اینترنت بوده. امروز اومدم بنویسم که گذشت زمان چیز خوبیه و برامون مشخص می کنه در هر دوره از زندگی تصمیم درستی گرفتیم یا نه و چه کسی یا چه چیزی رو به دست آورده یا از دست دادیم . اومدم از عزیزی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 13:36
کودکیم پاسخی بود به چشمکهای خدا میان شاخه های توت، جوی آب و سنگهای هفت سنگ. تو را به خاطر نیاوردم وقتی خدا با دستی که عشق می پراکند دستم را فشرد تنها وقتی به پشتم زد و سریدم به دایره ی بوسه و آغوش کودک و مرگ تکرارت را شمردم. دیروز ششم تیر ماه به تو دهن کجی کردم و خندیدم به شناسنامه سی چند ساله ام. پی نوشت:این شعر هدیه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 22:40
پسرم نق می زنه و دلش می خواد باهاش بازی کنم. منم دفتر شعر آقای میر طالبی رو گرفتم و دارم می خونم . میگم بیا با هم شعر بخونیم . بعد براش این شعر رو از دفتر می خونم : اشک می ریزی می دانم برای جدایی نیست سختی پک اول است. میگه: این شعرا گریه کننده است ،توش اشک و اینا هست .دوست ندارم بیا باهام بازی کن.
-
خونه خدا بودم
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 14:06
امروز بعد از فارغ شدن از مهمون داری در مورد سفر ناگهانی خودم به مکه و مدینه نوشتم و از احساسهای خوب و بد زیادی که در این سفر ۱۲ روزه داشتم گفتم .اما همینکه انتشار رو کلیک کردم نمیدونم چی شد که اینترنت قطع شد و همه نوشته هام از بین رفت. راستش منصرف شدم از دوباره نوشتن و به همین بسنده می کنم که سفر خوبی بود و جایی بود...
-
آلزایمر
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 14:23
آلزایمر گرفتن در خیلی موارد و خیلی از زمانها خوب است.مثلا در مورد گذشته ای که دوستش نداری یا آدمهایی که بهتر است در زندگیت نباشند .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 17:35
ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید اگر عشق نبود به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟ کدامین لحظه نایاب را اندیشه می کردیم؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم... اگر عشق نبود اگر کینه نبود قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند اگر خداوند یک روز آرزوی انسان را...
-
بزرگ شدن شناسناسنامه ای
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 09:15
دیروز شناسنامه ام ۳۵ ساله شد، همه به من تبریک گفتند.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 10:37
من از زخم زبان خوشم نمی آید. هر زخمی خوب می شود ولی زخم زبان همیشه تازه است. «بازی آخر بانو »نوشته بلقیس سلیمانی
-
بی مصرفم
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 10:32
چند روز پیش پسرم بهم گفت مامان تو یه موجود بی مصرفی . گفتم چرا؟ گفت چون برای من سه تاری که آهنگهای شاد بزنه نمی خری.